Samstag, 1. Februar 2014


چند توضیح :
خوانندگان محترم، بعد از توقیف ، شکنجه وشهادت یک تعداد بیگناهان در زمان رئیس جمهوری داودخان که با دروغ به نام کودتای مرحوم محمد هاشم میوندوال، گرفتار شده بودند، تعداد زیادی از اشخاص محترم نوشتند ویا تحقیق کردند. نتیجه معلوم بود که وطنفروشان مزدور وجنایت پیشه نا حق آنها را به محبس  برده ویا اعدام کردند.  چند نفر از سر دسته های آن خیانت وجنایت ضد بشری، با بیشرمی ودیده درایی نوشته های کردند که خود را اضافه تر رسوا نمودند. از جملۀ این خلائنین شناخته شده، صمد ازهر پرچمی  بانام مستعار  " فتح" نزد ک.ج.ب.  کودتاچی مشهور وقاتل ده ها هزار افغان نبی عظیمی فراری. ضیا مجید، خیانت کار به مردم وحتی به داودخان. وچند دنبالچۀ بی مقدار دیگر.  کوشش  داریم که نوشته هایی را در وئبلاگ شهید مرستیال نشرکنیم که در بارۀ بی گناهی شهدا وافراد محترم محکوم به توقیف و در رد دروغ های خائنین ملی / پرچمی های معلوم الحال  نشر شده بود.
در اینده نیز نوشته های جدیدی را در دفاع از بی گناهان و در رد تهمت های این خائنین و دنبالچه های حقیر شان نشر می نماییم

به جواب دروغ های ضیأ مجید( مشهور به ضیأ گارد)

داکتر عصمت الله امینی

     ضیامجید که چند سال قوماندان گارد سردارمحمد داودخان بود، درسایت آسمایی و کابل ناتهـ دروغ های نوشته است، که اینجانب داکترعصمت الله امینی برادرزاده وداماد مرحوم شهید مرستیال صاحب به رد آنها می پردازم . آنچه من مینویسم یک کلمه دور از حقیقت نیست. البته نوشتۀ دروغگویانۀ ضیأ به شمول عنوان آن در دو سایت تا یک اندازه فرق دارد. خود خواننده هم متوجه دروغ های او میشود. نویسندگان محترم مانند آقای عتبق الله نایب خیل هم بخوبی روی دروغگویی های او انگشت مانده است.
   ادعای ضیأ گارد که مرحوم شهید خان محمد هان خودسرانه به وزارت دفاع رفته وچوکی وزرات را اشغال کرده، دروغ بسیاربزرگ ودوراز حقیقت است.  واقعه صبح روز26 سرطان سال 1352شمسی را با این تبصره یک دفعه  دیگر به نشر می رسانم . من قبلاً جریان واقعه را نوشته بودم که حالا برای خوانندگان محترم آسمایی انرا ضمیمه کردم وجوابی را که به صمد ازهر یک تن از شکنجه گران معروف ومشهور به قاتل شهید میوندوال   است نیز در ذیل آن میخوانید.
    کسانیکه به دین مقدس اسلام عقیده راسخ دارند قبول کنند که اینجانب به مقدسات دین مقدس اسلام سوگند میخورم ورب العالمین شاهد است که در گفتار خود یک کلمه دروغ نگفته ام. وکسانی به دین مقدس اسلام عقیده ندارند، این را قبول کنند که اینجانب شیرآدم نوشیده ام نه شیرگاو وخر. نان ونمک مزدوری وخیانت را هم نخورده ام. همه این گفتارم واقعیت داشته و هیچ کلمۀ آن دروغ نیست. اصلا ً در باره آن واقعه ضرورت دروغ گفتن از طرف من نیست. چیزی را که درین تبصره به نوشته قبلی خود اضافه میکنم یادکردن نام صاحب منصبی است که درموتردر وقت رفتن به وزارت دفاع همراه ما نشست. او محمد ایوب وردک، دارای  رتبه کندک مشری بود. همین شخص گفت که داکتر صاحب از طریق روبروی گارد شاهی نروید. زیرا از طرف گارد شاهی به فیر های تفنگ وماشیندارروبرو می شویم. باید از طریق پل محمود خان به وزارت دفاع برویم . نام دو نفر دیگر را فراموش کرده ام. ضیا گارد ورفیق های وی هر قدر زحمت بکشند که خود را همه کاره بگویند و حقیقت را دروغ، حقیقت حقیقت مانده و میماند.
این اشخاص اگر وجدان میداشتند، باید جواب میدادند که چگونه یک بیگناه را زیر شکنجه بردند. وچرا به بدن او 21 مرمی فیر کردند. دست او چرا شکسته بود.؟




چنــد سخن دربارۀ محبوسیت وشهادت شهید خان محمد خان "مرستیال "
   اینجانب عصمت الله امینی که برادرزاده وداماد عــــم خویش مرحوم شهید مرستیال میباشم، سلسله نوشته هایی را که درین اواخربقلم مؤرخ وطن آقای نصیرمهرین در سایت کابل ناتهـ نشر میشود، با دقت وعلاقه مطالعه وتعقیب نموده ام. چون خودم از روز اول کودتای نحس 26 سرطان 1352ش .تا زمان محبوس شدن عم بزرگوار خویش او را تنها نگذاشتم وهر جایی که میخواست برود، او را همراهی میکردم، لازم دیدم که چند موضوع را دربارۀ حبس وشهادت ایشان بنویسم .

   وقتی ازطریق رادیوی کابل اعلان کودتای محمد داود را شنیدیم ، همراه با مرستیال صاحب شهید به سرعت طرف خانۀ محمد داود خان رفتیم . مرستیال صاحب شهید داخل خانۀ داود خان شد. من بیرون دروازۀ خانۀ منتظر ماندم . بعداً مرستیال صاحب همراه باسه نفر از از افراد استخباراتی محمد داود از خانه اش بیرون آمدند. عم شهیدم گفت ، بچیم برویم به وزارت دفاع. امور وزارت دفاع را باید پیش ببرم . سردار صاحب امر کرد که باید به وزارت دفاع بروم تا صاحب منصبان به شعبات خویش شروع به کار نمایند.
  ما به وزرات دفاع رفتیم. مرستیال صاحب به دفتر وزرات رفت ومن خارج آن دفتر ماندم. تقریبا ًنیم ساعت گذشته بودکه جنرال عبدالکریم مستغنی که اطمینانی درجه یک داود بود رسید. قبل ازینکه بدفتر با مرستیال صاحب روبرو شود، یک صاحب منصب برایش گفت: جنرال صاحب وزیر دفاع جدید تقرر حاصل کرده است .
 فراموش نمی کنم که جنرال مستغنی برای آن صاحب منصب گفت : که او ( مرستیال صاحب ) خود را خودش وزیر ساخته است . پس از گفت وشنید هایی  که آنجا شد، من بازهم طرف خانۀ داود خان رفتم تا موضوع را به اطلاع برسانم . درین وقت ، سید حسن خان مرحوم  که رئیس ارکان حرب وزارت دفاع بود، بحیث سکرتر درپیره دارخانۀ محمد داود وظیفه دار شده بود. اشخاصی که میخواستند داود خان را ببینند از سید حسن خان اجازۀ ملاقات میگرفتند. برای او موضوع وگپهای جنرال مستغنی را گفتم. سیدحسن خان گفت که زود برو وبه مرستیال صاحب بگو که سردار صاحب شما را به خانۀ خود خواسته است. من دوباره به وزرات دفاع رفتم. عم شهیدم تائید کردند که جنرال مستغنی برای معلومات استخباراتی ومانع شدن او در امور وزارت دفاع، آن جا آمده است. من گپ سید حسن خان را به ایشان گفتم. ما دفعۀ دیگر به سوی خانۀ داود خان رفتیم . مرستیال صاحب داخل خانۀ داود خان شد. اما پس از خارج شدن از خانۀ او برایم گفت که بخانۀ خویش برویم . زیرا داود خان  برای مرستیال صاحب گفته بود که شما به خانۀ تان بروید هروقت که شما را خواستم نزدم بیایید.
    اینطور بود که مرستیال صاحب شهید در خانۀ خودماندند. یگان وقت دوستان خود را می دیدند واز علاقه وغمخواری به داود خان گپ می زدند. لیکن موفق نشدند که داود خان را باردیگر ببینند. چرا که چپی های دور وبر، او را محاصره نموده بودند. وخود داود خان هم سخت زیر تاثیر آنها رفته بود.

    یک  روز مرستیال صاحب شهید بازهم اراده کرد که با یک تن از دوستان خود داود خان را ببیند.  بدون اینکه توانسته باشد او را ببیند، پس ازینکه به خانه مراجعه کردند، چاشت همان روز که پنجشنبه بود،یک تولیمشر عسکری که بنام ضیا گاردمشهور بود بخانه ما مراجعه نموده چنان وانمود کرد که رئیس صاحب دولت ،مرستیال صاحب را خواسته است. اینجانب نیز همراه ایشان رفتم . مرستیال صاحب ، من وضیا در موترمن نشستیم ومن رانندگی میکردم. در طول راه شهید مرستیال صاحب به ضیا گفت که در نگهداشت محمد داود خان کوشش کنید که کسی به او آزار نرساند. ورنه جوی های خون درین مملکت روان خواهد شد. ضیا  گفت، تدابیر لازمه حتی المقدور گرفته شده است.
    وقتی به ارگ شاهی رسیدیم، ضیای  گارد گفت که موتر را باید دربیرون ارگ ایستاده کنم ومرحوم مرستیال صاحب راپای پیاده همراه خود به داخل ارگ شاهی که ارگ "جمهوری " شده بود، برد.  تقربیا ً نیم ساعت تیر شده بود که چند نفر پولیس موتر مرا محاصره کرده ودونفرشان با من نشسته حرکت کردیم وبه ماموریت پولیس شهر نو توقیفم نمودند.
    من روز پنجشنبه وجمعه را در ماموریت پولس شهرنو محبوس ماندم. روز شنبه به محبس دهمزنگ برده شدم . در مدت محبوسیت در دهمزنگ ،ساعت یک شب برای "تحقیقات"، به وزارت داخله برده میشدم. البته تمام محبوسین به شمول خودم از طرف موظفین ومستنطقین به لت وکوب سردچار بودیم. جبراً بالای ما تحمیل میشد که باید اقرار کنیم که مرحوم شهید مرستیال صاحب با شهید میوندوال صاحب صدراعظم سابق کودتا میکردند.درحالیکه هیچ واقعیت نداشت. یکی از روز ها نامۀ عم شهیدم ازطرف یک پیره دار درمحبس برایم رسید. آن نامه واضحاً بیانگر اینست که نه کودتای وجودداشت ونه بغاوتی. دسیسۀ بود که از طرف محمد داود وچپی های ظالم وبیرحم همکار او روی دست گرفته شده بود. مقصد شان این بود تا مردم فهیمده وبا تجربۀ مملکت را نابود ساخته وخودش فرعونیت خویش رابالای ملت بدبخت افغانستان تثبیت
نماید.
   دربارۀ اقرارهای جبری تمام محبوسینی که زنده ماندند ویکی با دیکردیدار داشتند، گفتند که آنقدرشکنجه شدند تا بگویند که شهید میوندوال وشهید مرستیال صاحب کودتا میکردند.
    از طرف یکی ازصاحب منصبان پر درد محبس دهمزنگ برایم گفته شد که مرحوم مرستیال صاحب وقتی دید که یک صاحب منصب بزرگ  وباوقار از طرف چند بیرحم و وحشی صفت لت وکوب میشود ونزدیکان فامیل را هم شکنجه میکنند، همان بود که برای هیات به اصطلاح تحقیق گفت که برایم قلم وکاغذ و وقت بدهید،  تا طوریکه شما میگویید نقشۀ "کودتایی" خویش را بنویسم . همان بود که برای یک شب غرض تحقیق به وزرات داخله برده شد که به این صورت از لت وکوب توهین جنایتکاران خود را خلاص کرد. چنانچه  مرحوم محمد هاشم میوندوال راتوسط لت وکوب آزار بسیاری
دادند که در نتیجه آن لت وکوب ها جان به حق سپارید و وانمود کردند که خودکشی کرده است. در حالیکه منسوبین محبس دهمزنگ کابل از خودکشی کردن آن مرحوم شهید انکار ورزیدند.
    پس ازشهادت مرستیال صاحب وچند انسان بیگناه دیگردر منطقۀ پلچرخی کابل ، اینجانب را از محبس دهمزنگ آزاد کردند. صمد ازهر که مرا به خانه میرساند در طول راه گفت که تا امر ثانی شما از خانۀ تان بیرون برآمده نمی توانید وبا هیچکس هم تماس نگیرید.
 به منظور بدست آوردن جســد مطهر مرستیال صاحب شهید، اینجانب عریضۀ عنوانی مقام ریاست جمهوری و وزارت داخله نوشتم. عریضه را دختر ایشان ( پروین امینی ) وپسر ایشان ایمیل جان نزد فیض محمد وزیر داخله بردند. شاید بعد از کسب اجازه ازداود خان، موافقه کردند که بعدتر جسد را برای خانواده بدهند. قدیرقوماندان عمومی ژاندارم وپولیس در وقتی که جسد را به ایمیل 12 ساله می سپردند، گفته بود که جسد را بگیرید اما حق اعلان فوتی و فاتحه گیری را ندارید.
  به این ترتیب در حالیکه  هژده روز از شهادت مرستیال صاحب شهید گذشت ،توانستیم  جسد ایشان را بگیریم. جسد ایشان خاک پر بود وبیست ویک مرمی برتن شان اصابت کرده بود.
 چون اینجانب نتوانستم خود را کنترول نمایم وبه محمد داود بیرحم دشنام دادم، بازهم در دهمزنگ محبوس شدم. دوهفتۀ دیگر آنجا محبوس بودم. پس از اینکه رهایم کردند اجازه نداشتم از منزل بیرون بروم . شهادت عم بزرگوار ودیدن آزار ولت وکوب بیگناهان وخودم، تکلیف روحی رادامنگیرم ساخت. دوهفته در شفاخانۀ
علی آباد در شعبۀ عقلی وعصبی بستری شدم . علی احمد خان متخصص عقلی وعصبی نوشت که به این شخص اجازه کار داده شود ورنه به خود کشی دست میزند. همان بود که اجازۀ کار داده شد ولی توسط پولیس مخفی در معاینه خانه ام کنترول میشدم .بالاخره با مشکلات بسیار زیادطبق اوامر رب العالمین در قرآن عظیم الشان، وطن واهل بیت را ترک داده ودر سل 1974 ع به آلمان مهاجرت نمودم.
    هموطنان ما شاهد میباشند که محمد داود ومتباقی رهبران آن رژیم با سیاست ظالمانه ومنافقت آمیز خویش، ملت ومملکت بدبخت افغانستان رابه تباهی کشانیدند که تا بحال استقرار در آن دیده نمیشود. در طول تاریخ افغانستان هیچ یک اززمامداران سابقه به همچو جنایات دست نزده بودند که داود خان وپس از او جنایتکاران مابعدش انجام دادند. جای تعجب است که هنوز هم دسیسه بازها ازشنیدن اعمال ظالمانۀ خود چشم پوشی میکنند.  اشخاصی که از آن جنایت ها  وحقایق واضح، چشم پوشی میکنند،آیا شیر انسان نوشیده واز انسانیت خبردارند؟
  در تمام دنیا یک ضرب المثل واقعیت دارد که ماهی از کله گنده میشود نه از دم آن .
   رهبران خانوادۀ سلطنتی افغانستان مخصوصا هاشم خان وداود خان، مثل کلۀ ماهی گنده شده، ملت و مملکت افغانستان را تباه کردند. شعبۀ مخصوص استخباراتی محمدداود خان، وظیفه داربود که مردمان فهیمده وتجربه کارمملکت را به بدنامی های ساختگی ازبین ببرند ویا در محبس با صد مشکل محبوس نمایند.
   داود خان، در واقعیت با دو کابینه اجراات میکرد. یکی کابینۀ ظاهری که برای ملت افغانستان معرفی نموده بود ودیگری کابینۀ مخفی سلطنتی که مشاورین خود را داشت . افشأ کابینۀ مخفی آنرا تصادفاً از طریق خانم آلمانی غلام محمد فرهاد که بنام پاپا مشهور بود، و آشنایی با Paul R. Friedrich  شنیدم.
 اخیرالذکر وظیفۀ مشاوریت و رهنمایی مسایل جنایی را در شهرKaiserlauten  المان دارابود. این شخص اصلاً درشعبات استخباراتی امریکایی ها درشهرKaiserlauten المان تربیه شده و درسال 1972ع . در شعبۀ استخباراتی وزارت داخلۀ افغانستان طور خدمتی استخدام شده بود. قرار گفتۀ او که برایش وظیفه داده شده بود که مردمهای سرشناس مملکت را به رژیم معرفی نماید. شخص مذکور بعد از ختم وظیفه در سال 1974 ع. دوباره به آلمان مراجعت نمود . این شخص در اولین روز آشنایی ما صحبت کرد، که محمدداود خان، از کابینۀ مخفی مشوره میگرفت ومشوره ها را عملی  میکرد. اعضای مخفی او به روسها وامریکایی ها تعلق داشتند. در جریان صحبت، وقتی متوجه شد که ما از متعلقین واعضای خانوادۀ شهید مرستیال صاحب هستیم، از ادامۀ صحبت خود داری کرد. ما هر قدر کوشیدیم که یک اندازه بیشتر راز های نهفتۀ دیگری را از نامبرده بدست آوریم، اما او بصورت قطعی از ادامۀ صحبت های خود داری کرد. حتی کوشش کردیم که از طریق دعوت اوبه صرف غذای افغانی، اگر بتوانیم گپهایی از زبان او بشنویم ،  مگرحاضر نشد دیگر دربارۀ افغانستان صحبت کند.
   اینجانب که شاهد دیدن زحمت ها وظلم های رژیم داود خان وهمکاران ظالم وخدا ناشناس او بوده ام، روح همه شهیدان را که شهید ظلم وستم شده اند همیشه پاک میخواهم.

داکترعصمت الله امینی

  به نام خداوند(ج)

  جواب عبدالصمد ازهر

    درجواب عبدالصمد ازهر، چهرۀ معلوم الحال که نامۀ محقق نه جعلی مرحوم شهید تورن جنرال خان محمد خان مشهور به مرستیال را رد نموده طورذیل می نویسم :
   مرحوم شهید که عم وخسراینجانب داکترعصمت الله امینی بود، نامۀ خود را اینطوربه من فرستاد: روزی بود که درساحۀ زندان دهمزنگ کابل، یک هیاهویب برپاشد. هر اطاق به دوویا سه  اطاق خورد تبدیل گردید.وقتی از یکی از ضابطان مؤظف زندان پرسیدم که چرا اطاقها کوچک شدند، در جوابم گفت که تعداد محبوسین زیاد شده چارۀ دیگری وجود ندارد. درهمین موقع محافظ مرحوم وشهیدمرستیال صاحب که یک عسکر بچۀ با سواد وقرار گفتۀ خودش که صنف دوازده (12) را درنهرین بدخشان به پایان رسانیده بود،نزدم آمد ودرخواست مجلۀ ژوندون رانمود. مجلۀ ژوندون رایک تن از صاحبمنصبان در ماموریت پولیس شهرنوبرایم داده بود.در آنجا من مدت سه روز زندانی بودم. بعد ترهمان جوان دوباره نزدم آمد ومجلۀ را پس برایم داد. دروقت ورق زدن ها تصادفی چشمم  به نامۀ عم بزرگوارم مرستیال صاحب افتاد. بعد از مطالعۀ آن نامه برایم بکلی روشن شد که ما محبوسین به ناحق ودروغ از طرف محمد داود خان وغلام بچه هایش محبوس گردیده ایم . یکی از صاحب منصبان محبس دهمزنگ کابل که ازچپ لیارجلال آباد بود ودر مکتب حربی شونحی دوصنف بالاتر از من مکتب را به پایان رسانیده بود، وبا هم آشنایی داشتیم ،همراه مرستیال صاحب تماس داشت واو را از محبوس شدن برادرزاده ها در اطاق های مجاور مطلع نموده بود.
   برای ثبوت محقق بودن نامۀ مرحوم مرستیال صاحب که اصلش نزدم موجود است، دو راه ذیل وجود دارد:
تعلیمات وتحصیلات 22 سالگی و طبابت 38 سالگی ام بنده رااز نظر علمی وفلسفی قناعت داده است که پیرو دین مقدس اسلام بوده وایمان محقق قلبی وراسخ به رب العالمین و روز آخرت داشته باشم . با این عقیدۀ راسخ قلبی ،به  قرآن عظیم الشأن و مقدسات دین اسلام سوگند میخورم که این نامه از مرحوم شهید مرستیال صاحب بوده و نوشتۀ دست او می باشد وجعلی نیست.
مقایسه نمودن نامه با اوراق تحقیقاتی مرحوم شهید مرستیل صاحب توسط الات جدیدی که در دست است به اثبات خواه رسانید که این نامه نوشتۀ دست آن مرحوم وشهید میباشد.
امید دیگر این است که اگرآن محافظ مرحوم حیات داشته باشد وتصادفا ً ازاین داستانهای که جنایتکاران ودروغبافان ، منافقین وغلام بچه های شوروی وداود خان با خبر شود، حاضر شود واقرار کند که واقعاً این نامۀ محقق از مرحوم شهید مرستیال صاحب است. مرستیال صاحب شهید در بدل خدمت آن عسکر محافظ ساعت اومیگای بند دستش راتحفه داده بود.
   عبدالصمد ازهراگر وجدان داشته ومسلمان باشد، باید از حق گفتن انکار نورزد. در غیر آن میتواند برای پوشانیدن جنایاتی که در دوران ماموریتش انجام داده دلائل مختلف بتراشد. 




صمد ازهر، ناخواسته اعتراف می کند
عتیق الله نایب خیل
      در شماره 134 مؤرخ شانزدهم دسمبر2010 سایت وزین کابل ناتهـ ، نوشته یی ازآقای صمد ازهر،رییس هیأت تحقیق مرحوم میوندوال، تحت عنوان" خودکشی یا قتل ؟ اسرارمرگ محمد هاشم میوندوال " به نشر رسیده است. نوشتۀ او که به تعقیب اطلاعیه تهدید گرانه وپولیس مآبانه ی قبلی اش نشر شد، از اول معلوم می شد که وی قصد دارد، ازخود "دفاع" نماید. اما با نوشتن چند سطرضرورت دفاع ازنهاد وابسته به شوروی ،نهاد زندان ومرگ آفرینی که وی عضو آن بود،اصل مقصد وی را  به خوبی برملا کرد. درخلال همین قصد ونیت او است که تناقض گویی ها هویدا می شوند. به قول بعضی دوستان، خوب شد که نامبرده وبقیه رفقای شان با نام اصلی ویا زیر نام د یگران مطالبی می نویسند. زیرا به قول سعدی شیرازی:
  تا مرد سخن نگفته باشد
عیب وهنرش نهفته باشد
    من که قبلاً نیز طی چند نوشته ی مختصر، روی مواردی از جنایات حزب دموکراتیک خلق افغانستان وشگرد کسانی که آن تقصیر را به گردن دارند،تماس گرفته ام ؛ پس از خواندن یاوه گویی های وی نوشته هایی را به سایت وزین کابل ناتهـ ارسال داشتم که در شماره اول دسمبر آن سایت به نشر رسیده است .وبعداً نیز مختصری درمواردی به اصطلاح  دفاع نامه ی ازهر پرداخته و آن را به سایت وزین" افغانستان آزاد" فرستادم .  اینک که قسمت های دوم و سوم" دفاعیه" شان ، در شماره 135 مؤرخ اول جنوری 2011 سایت وزین کابل ناتهـ  به نشر رسیده اند ،به چند مورد دیگرازاعترافات ناخواسته  ومغالطه کاری وی می پردازم .
   جهت آسانی کارو مشخص بودن نکات مورد نظر ، آن موارد را شماره گذاری کرده ام .
 مورد اول :
رنگ نشان دادن سهم پرچمی ها در دولت محمد داود خان.
کوشش مذبوحانه برای کم
   صمد ازهرمی خواهد قسمت هایی ازتاریخ را به آتش بسپارد وبه جای آن مطالب دروغین را ازسربنویسد. اشتراک پرچمی ها را در کودتای داوود خان انکارمی نماید. آن را درسطح شرکت فیض محمد وزیر داخله می رساند. اشتراک پرچمی ها درآن کودتا برای هرخواننده ی اظهرمن الشمس است ودرین جا لزومی ندارد بحث را به درازا بکشیم .مختصر این که ، جیلانی باختری هم پرچمی بود. فیض محمد، افراد بی شماری به ولسوالی ها فرستاد و معلوم است که حسن شرق هم فراموش مردم نشده است.

ازهر هرجایی که پای منطق اش می لنگد ، ازجواب گفتن طفره می رود و یا خود را به در بی خبری می زند. ورنه چگونه می توان پذیرفت که او نمی داند " خطاب به مردم "را رهبری پرچمی ها نوشت و از طریق حسن شرق به داوودخان روانه شد . و اکنون که قریب به چهار دهه از آن می گذرد ، مگر او باری هم از رفقایش درین مورد نپرسید ، در حالی که همه پرچمی ها این را می دانستند . 

درین جا به آوردن یک سند ازتاریخ مزخرف دولت وابسته به شوروی اکتفا می نمایم که چنین آمده است : " در نتیجۀ تجدید تشکیل کابینه موقف نیروهای چپ( بخوان پرچمی ها )ضعیف تر گردید. مثلا فیض محمد یکی از رجال معروف ( در افغانستان او را قصاب خلق  لقب داده بودند) حزب دموکراتیک خلق افغانستان ازمقام وزارت امورداخله به پست وزارت امور سرحدات انتقال یافت ومحمد حسن شرق معاون صدراعظم از وظیفه سبکدوش گردید. بعد ازمدتی هر دوی آنها ازکابینه برکنار گردیدند . . ."(1)
 مورد دوم :
   نامۀ ارسالی مرحوم خان محمد خان را زیر سوال می برد. نامه یی که متن آن با تمام معنی با واقعیت ها مطابقت دارد. دلیل ازهر این است که مراقبت شدید مانع چنان کاری می شد. برای ما خوب هویدا شده است که درهروقت وزمان باشدیدترین مراقبت ها بازهم محبوسین توانسته اند، نامه های خود را به خارج زندان روانه کنند.

 نادرست گویی و تناقض گویی ازهراین است که برای نامه ی خان محمد خان که پرده از جنایت و شکنجه ها برداشته از ناممکنات ! گپ میزند ولی برای آن ادعای مسخره وساده لوحانه یی " خودکشی میوندوال " یادش می رود که بگوید، چه شد آن مراقبت.  وقتی در مورد" جعلی بودن" نامه  ی مرستیال می نویسد : " ... به خاطری که این زندانیان در توقیف انفرادی با درهای مقفول و محافظی که نه حق ترک محل پهیره داری را داشت و نه حق صحبت کردن را ، قرار داشتند و مدیر و افسران محبس به صورت متداوم این دهلیزهارازیر  نظر داشتند . درین حالت مرستیال نه امکان مطلع شدن از هویت یا اعتراف دیگران را داشت و نه امکان نوشتن و فرستادن نامه به نذیر سراج یا برادر زاده اش را." 

  نه ده ها بلکه صد ها زندانی می تو انند گواهی بدهند که نامه ها از زندان برای بیرون نوشته شده اند.

   زمانی که شخص خودم  درنظارت خانه ی خاد، در وقت حاکمیت دولت دست نشانده ی روس ها، (همان دولتی که انواع جنایات را مرتکب شده ولی ازهر وازهر های بالانشین وی چشم دیدن وگوش شنیدن آ ن را ندارند)روزهای دشوار تحقیق را سپری می کردم ، همه ی وسایلی که به واسطه ی آن یک زندانی بتواند دست به خودکشی بزند ، از او گرفته می شد . ثانیاً این که ، زندانی لحظه ی هم از چشم پهیره دار مسئوول غایب نمی بود .حتی ساختمان اتاق ها طوری بود که امکان هرنوع کوششی را برای خودکشی ، از زندانی سلب می کرد . در حالی که آن کارمندان " خاد " تحصیلات خیلی عالی در مسلک پولیسی نداشتند و بعضاً همین که عضو حزب می بودند ، کافی بود تا به حیث کارمند" خاد " و یا مستنطق گماشته شوند .  قابل  تذکراست که بعضی از زندانی ها هم آن قدر افراد مهم و سرشناس ( مانند میوندوال ) نبودند که ضرورت به مراقبت ویژه داشته بوده باشند ، ولی با آن هم موارد فوق برای شان جداً مراعات می گردید . ( باید اضافه کرد که این مراقبت نه به دلیلی بود که حیات انسان ها ، برای آن کارمندان" خاد " ارزشی داشت ، بلکه به دلیل این بود که می خواستند همه ً اطلاعات زندانی را از او بیرون بکشند ).

ساده اندیشی خواهد بود اگر بپذیریم که صمد ازهر، منحیث یک پولیس خیلی مسلکی و رییس هیئت تحقیق میوندوال ، به موارد بالا نیندیشیده باشد . علاوتاً ، چگونه میوندوال می توانست ، با آن همه مراقبت جدی یی که ازاو به عمل میامد ، در غیاب پهیره دار دست به خودکشی بزند ؟




 خواننده می تواند قضاوت نماید که آیا درچنین حالتی امکان خودکشی موجود است ؟ می توان حکم کرد که امکان خودکشی منتفی است ، ولی ارسال نامه توسط مرستیال ممکن . حتی ارسال نامه توسط همان سربازی که پهیره می دهد ، امکان پذیر است .من این مطلب را از تجربهً خود در زندان دریافته ام . امکان فرستادن نامه ، به صورت مخفی ، گاهگاهی میسرمی شد که درآن ها گزارشات زندان را به بیرون می فرستادیم .بعضی از زندانیان دیگر نیز ، از نظارت خانه ی خاد ، با وجود همه سخت گیری مقامات نظارت خانه ، موفق شده بودند نامه بفرستند .یک بار هم حدود دوصد صفحه حاوی خاطرات زندان را به بیرون فرستادیم که توسط یکی از دوستان من ، در زرورق قطی های سگرت نگاشته شده بود. در یادداشت های مرحوم عبدالقیوم خان ، مامور دارالتحریرشاهی کابل ، نیز می بینیم که مرحومی همدردی سربازان و پهیره داران موظف را جلب کرده است. گاهی هم در مورد سایر کسانی که در آن جا زندانی هستند ، به مرحوم عبدالقیوم خان ، معلومات می دهند .گاهگاهی هم ، سربازان از تحمیل اوامر آمرین در شکنجه نمودن زندانی ، سر باز می زنند .

   با تکرار می گوییم که امکان این که کسی به وسیله ی پهیره دارموظف نامه بفرستد موجود است ، ولی امکان این که کسی در مقابل پهیره دار موظف دست به خودکشی بزند قابل قبول نیست. واین یگانه موردی است که صمد ازهر ناخواسته به آن اعتراف می کند و اعتراف  بهتر ازین را در مورد قتل میوندوال نمی توان در جایی دیگری سراغ کرد . نمی توان تردید داشت که میوندوال لحظه ی هم از چشم صمد ازهر ودیگر اعضای هیئت تحقیق و مدیر و افسران محبس و پهیره داری که ، نه حق ترک محل پهیره را داشت و نه حق صحبت کردن را ، به دور بوده  و در غیاب آن ها موقع یافته باشد که دست به خودکشی بزند .   

مورد سوم : 

وقتی صمد ازهرخبر قتل میوندوال را می شنود ، به گفته ی خودش ، به چند دلیل خیلی ناراحت می شود ، از جمله این که : " مرگ یک انسان ، آن هم یک شخصیت سیاسی کشور " .
   این تظاهربه"تأثر" زمانی برای خواننده می توانست قابل قبول باشد که عملکرد های بعدی صمد ازهر نیز چنین می بود ، و آن هم در زمانی که رفقای خودشان به قدرت تکیه زده بودند . بگذریم ازین که چه تعداد انسان های بی گناه ، با بمباردمان های وحشیانه ی روس ها و قوای دولتی ، به قتل رسیدند ، تیرباران مخالفین و دگر اندیشان ، در زندان های رژیم کودتا ، حکایت از ارتکاب جنایت علیه بشریت دارد .

" در ماه سنبله سال 1361 رژیم کودتا دست به جنایت هولناکی زد و در یک روزبه تعداد هفتاد نفر زندانی را به کشتارگاه های پولیگون فرستاد " (2) ،اعدام چهارصد نفر زندانی در شب دوم قوس سال 1362(3) نمونهً از ارتکاب جنایت علیه بشریت نیست ؟ این ها مشت نمونهً خرواراند. آقای صمد ازهر گاهی هم لازم ندیده که برعلیه آن کشتارها لب به اعتراض بگشاید و ابراز تاثرنماید ؟! برداشت صمد ازهر در آن وقت ، که به کرسی بخششی روس ها لمیده بود ، به یقین چنین بوده است که آن ها ضد انقلاب بودند ، و حالا از امکان به دور نمی دانم بگوید که آن هفتاد نفر و یا آن چهار صد نفر خودکشی کرده بودند و راه دومی هم این است که ، آن را نیز تبلیغات دشمنان وانمود سازد.



مورد چهارم :

صمد ازهر می گوید : " هیچ کسی ازین انکار نمی کند که تا حدودی یک نوع نزدیکی فکری میان حزب دموکراتیک خلق افغانستان و اتحاد شوروی وجود داشته است ." اگر این سخنان  در جمعی از حضار گفته می شد ، شلیک خنده صمد ازهر را می کشت .

اگر تجاوز روس ها ( با عرض پوزش از صمد ازهر که من گاهگاهی کلمه ً " روس " را به کار می برم ، چون در زمان قدرت حزب دموکراتیک خلق افغانستان اگر کسی به جای کلمهً  "شوروی ها " کلمه ً " روس ها " را به کار می برد ، جرم سنگینی بود .نسل ما به یقین این موضوع را به خاطر دارد ) چند نسل پیشتر از ما اتفاق افتاده بود ، شاید این سخنان چند تا شنونده ی معدود می داشت . اما این سخنان برای نسل ما گفته می شود . نسلی که شاهد حلقه به گوشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، به روس ها بوده ایم . نسلی که پیامد های مصیبت باراین نزدیکی فکری را به دوش می کشد .نسلی که کشور شان به وسیله ی تانگ و توپ و طیارات بم افگن روسی به مخروبه تبدیل شده است .نسلی که آثار آن تجاوزو خاطره ی هولناک آن روز را هنوز در سینه نهفته دارد. نسلی که هنوز در سوگ عزیزان از دست رفته ی خود در ماتم نشسته است .نسلی که شاهد کشف صدها گور دسته جمعی است . نسلی که آواره و سرگردان ، گاهی درسرحدات فرانسه مورد تهدید و تعقیب است و زمانی با قایق
های چوبی در گرداب ها و توفان های بحری آسترالیا غرق می گردد . نسلی که گاه در عقب میله های زندان آی ایس آی است و زمانی در چوبه ی دار آخوند ایرانی . نسلی که بیشترین معیوب و معلول جنگ را در دنیا دارد . نسلی که هنوز هم فرزندان شان به امید آن روزی زنده هستند که دیدار پدرنصیب شان خواهد گردید. نسلی که سرگردان و مریض است وهر روزدرد و رنج بی وطنی می کشد .

 ما این حدود نزدیکی فکری با اتحاد شوروی را ، خیلی گران پرداخته ایم و اکنون اعتراف به آن وجدان بیدار می خواهد ، که متاسفانه دروجودبعضی ها خفته است .

  ما این "حدود نزدیکی فکری" را خیلی خوب به یاد داریم که شام ششم جدی ، در حالی که رادیو کابل  اخبار و گذارشات" قوماندان دلیر انقلاب کبیر ثور" را به خوانش گرفته بود، آن طرفتراز رادیوی تاجکستان( با الهام گیری از همان حدود نزدیکی فکری ) ، صدای کارمل به گوش می رسید که خبر قتل حفیظ الله امین و مرحله ً تکاملی انقلاب ثور را اعلام می کرد.
 و باز این" حدود نزدیکی فکری" را از زبان رهبر جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان و تیوریسن آن حزب ، ببرک کارمل ، چنین می خوانیم که در جمعی از فعالین حزبی ایراد می گردید :

" رفقا !
باید به صراحت به شما خاطر نشان بسازم :
کی کیست ؟
چگونه باید شناخت ؟
افغان وطن پرست کیست ؟
وطن پرست آتشین ، افغان نوین کیست ؟
کسی که وفادار به دوستی افغان – شوروی باشد .
این ملاک عمل است " .
( هورا و کف زدن حضار )
                                    ( سایت یوتیوب )
( بعید نمی دانم آقای صمد ازهر نیز در آن جا ، در جمع حضار بوده باشد و ارشادات رهبر و تیوریسن حزب خویش را به خاطر داشته باشد ، چون همواره چنان عمل کرده اند که رهبر شان خواسته بود )

وقتی ملاک عمل ومعیار وطن پرستی و افغان بودن تا حد وفاداری به شوروی تنزل داده می شود ، می توان تصور نمود که هرآن کسی که این راه نرفت ، چه عاقبتی در انتظارش نشسته بود، وهم حدود ( نامحدود ) نزدیکی فکری با اتحاد شوروی را حدس زد ، که چه گونه بوده است . یورش سبعانه یی که ببرک وپرچمی ها را برسرقدرت آورد، نیزکار «قطعات محدود» بود؟!

   بگذریم ازین ها . بازهم باید شکر کشید که این نزدیکی فکری با اتحاد شوروی تا" حدودی" بوده است . اگر بیشتر می بود دیگر چه باید می دیدیم که ندیدیم ؟

مورد پنجم:

  ببینیم صمد ازهر درمورد" دنده های برقی" ساخت آلمان چه می نویسد : " این دنده ها در زمره ی وسایل شکنجه شمرده نمی شدند ، در غیر آن دولت آلمان بر مبنای قوانین بین المللی مجاز نبود آنهارا در دسترس دولت افغانستان قراردهد. با وصف این تذکر، هیات تحقیق مجاز نبود از آن در استنطاق بهره گیرد .( مگر آلمانی ها در جریان تحقیق میوندوال حضور داشتند تا مانع استفاده از آن می شدند ) شوک های برقی قوی و خطرناک ، آنهایی بودندکه پسانتر در زمان قدرت حفیظ الله امین ازطرف اگسا با بکاربرد تلفون های صحرایی ابداع گردیدند."( درین جا صمد ازهر آگاهانه کلمه ی" ابداع " را به کار برده است و نه "وارد کردن" و یا در" دسترس قرار گرفتن " را . چون در آن صورت باید توضیح می داد که این آلات شکنجه از کجا وارد می گردیدند ، و یا چه کسی آن ها را در دسترس اگسا قرار می داد.ساخت دست حفیظ الله امین و اسدالله سروری هم که نبودند )

قبل ازین که درین مورد چیزی بگوییم ، به قسمتی از سوال و جواب   جناب محمد صدیق مصدق با اسدالله سروری توجه کنیم :



سوال :" هرگاه شبانه سر به بالین می گذارید ، بدور ازادعای مدعیان و اتهامات سارنوال ، در مورد خودتان چه قضاوت می کنید ؟ "

   جواب اسدالله سروری : "من بیگناه هستم ، برمن ظلم شده است و دشمنانم در مورد من تبلیغات سوَ می کنند " (4)

   بلی ! اسدالله سروری و" اگسا" ، نجیب و" خاد"  ، یعقوبی و" واد" بی گناه بودند ، بر آن ها ظلم شده است و دشمنان در مورد شان تبلیغات سوَ می کردند ! این گناه مردم بیچاره و بدبخت ما بود که قدر آن همه خوبی ها را ندانستند !

   مگراین رییس "اگسا" همان قاتل مشهور و معروف نیست که بعد از" مرحلهً تکاملی انقلاب کبیر ثور" در پهلوی کارمل قرار داشت و مردم یک بار دیگر اورا درچهرهً معاون شورای انقلابی می دیدند ؟

  آن تلفون های صحرایی که شوک های برقی قوی و خطرناک تولید می کردند ، تحفهً اتحادشوروی بودند وخلاف همهً قوانین بین المللی از آن کشور صادر گردیده و در خدمت "اگسا" قرار داده شده بود وخیلی هم با سخاوت ، در ارگان های "خاد" به کار برده می شد .
   ولی چرا صمد ازهر ، هرجایی که باید نام از شوروی برده شود ،و یا پای آن کشور در میان بیاید ، در دفاع و یا پرده پوشی از آن قرار می گیرد و سکوت اختیار می نماید ؟

   اگر آن" دنده های برقی " به منظور شکنجه در مورد توقیف شدگان به کارنمی رفت ، ضرورت وجود آن حین تحقیق چه بود ؟ ایا عضو کابینه ی همان وقت آقای عبدالحمید محتاط دروغ می گوید. محتاط وپاچا گل وفا دار وسایل شکنجه را به چشم سر دیده بودند.

چند جملۀ محتاط را این جا بخوانیم :

« عبدالالله خاموش ماند و بيشتر نتوانست در محضر ما امر شکنجه برقی را صادر کنداز اين اطاق بيرونشديم و دردھليز پادشاگل بمن رو آورده گفت : "خدا نجات بدھد، در اينجا چه حال است!" او علاوه کرد: "محتاط صاحباگرمن خدای ناخواسته به اين سرنوشت دچار شوم، فقط در زير يک پارچه کاغذ سفيد امضأميکنم و ميگويم حکم آنراھر طوريکه ميخواھيد شما بنويسيد."

بدين ترتيب به چندين اطاق ديگر نيز سرزديم و مشاھده نموديم که افسران مستنطق پوليس به چه شکنجه ھای وحشيانه متوصل ميشوند.  . . »(5) 

 ازهروازهرهای شکنجه گرومنکرشکنجه دیگر چه می خواهند؟  دنده ها و وسایل شکنجه برای سرگرمی های مستنطقین نبود. برای شکنجه بود. شاهدان هم با صداقت گفته اند که شکنجه شدیم. آیا شرم وننگ نیست که سخنان پیرمردان با وقارمانند عبدالرزاق خان وسلام خان ملکیاردروغ وانمود شود.؟

  وقتی  وظیفه ی تحقیق از میوندوال  به صمد ازهر سپرده می شود و نامبرده ، به گفته ی خودش ، خواستار اسنادمی گردد ، قدیر خان در جوابش می گوید : " شما تحقیق راآغازکنید ، اسناد به دسترس تان قرار داده می شود ." صمد ازهر حالا نمی تواند اعتراف نماید که قدیر خان برایش گفته است که به وسیله بکاربرد شکنجه اعتراف بگیرید و چون پای اسنادی هم در بین نبوده است ، ناگزیر به شکنجه متوسل شده اند تا آن اسناد را خلق نمایند. در همین جا باید اضافه کرد ، وقتی صمد ازهرجرئت اعتراف به بکاربرد شکنجه در دورهً حاکمیت جناح پرچم راندارد ، که ده ها هزار شاهد زنده هم موجود است ، چگونه می توان انتظار داشت که از بکاربرد شکنجه به وسیلهً خودش اعتراف نماید ؟

مورد ششم :

 " آیا کدام مستنطقی ، متهم را به مجرد فراغت از نوشتن شهرت مکمله ، سیلی میزند یاتحت لت و کوب می گیرد ؟".

بلی ! ازهر بیش از دیگران پاسخ مثبت به این سوال را دارد. با آن هم یک مثال :

 قاسم عینک ، مدیر قسم سوم ریاست تحقیق خاد ، به مجرد روبه رو شدن با متهم ،یک سیلی می زد و یک سوال می کرد ، حتی بدون این که تا هنوز متهم اسم خودرا گفته باشد . شاید توجیه قاسم عینک این بود که همهً کسانی که بعد از گرفتاری به خاد آورده می شدند ، ضد انقلاب و ضد روس بودند. این شیوه تحقیق اکثر مستنطقین خاد بود که از همان شروع تحقیق  ، با شیوه های سادیستی که خاص خود شان بود و در شاًن هیچ انسانی زیب نداشت ،کوشش می کردند متهم را بترسانند .در آن روز ها یکی از تکیه کلام های مستنطقین این بود که می گفتند ، این جا، جایی است که "مجید" ها به زانودرآمده اند، تو چه کاره هستی ؟ آیا مگر صمد ازهر ازین شیوهً تحقیق "خاد" بی خبر بوده است  ؟ اگر این گپ ها از طرف عده یی معدودی گفته می شدند ، شاید صمد ازهر نیز ، مانند اسدالله سروری ، آن را تبلیغات دشمنان قلمداد می کرد . اما او نمی تواند انکار نماید ، چون هزاران شاهد زنده موجود است، ولی ترجیع می دهد سکوت نماید. برای معلومات بیشتر و جالب شدن و مستند بودن نوشته های بعدی ، جناب شان می توانند از مستنطقین آن زمان "خاد"معلومات بگیرند.

جناب صمد ازهر ! این ها حقیقت اند ، نه تبلیغات خصمانه اند و نه تبلیغات دشمنان شما و نه هم "مبارزهً ایدئولوژیک " . این ها چشم دید های من و هم زنجیر های زندانی من اند ، که قربانی سیاست های غلط و خصمانه ً حزب دموکراتیک خلق افغانستان بوده ایم . کسی ضرورت تبلیغات دروغین علیه شما و حزب شمارا ندارد . واقعیت ها و فاکت ها برعلیه آن حزب آن قدر زیاد اند که ضرورتی احساس نمی شود چیزی  من درآوردی به آن افزوده گردد .تنها باید چشم داشت که دید ، گوش داشت که شنید و وجدان داشت که گفت . لطفاً با چشمان بازببینید و با گوش های شنوا بشنوید که این مردم بیچاره چه روز هایی را دیدند و می بینند .  تا به کی به چشم این مردم بیچاره خاک می پاشید و تلاش  دارید با هرقیمتی گناهان تان ، و هر آن جنایتی راکه دست شوروی سابق در عقب آن است، بپوشانید و آفتاب را با دو انگشت پنهان نمایید. شما هرچه می گویید و می نویسید، فقط تسلی خاطر خود شما می گردد و بس . اگر به جای این همه تیوری بافی و تلاش پنهان کردن آفتاب با دو انگشت ، اظهار ندامت کنید و واقعیت هایی را که در سینه نهفته دارید بازگو نمایید ، خدمتی در واپسین دم حیات ، به این مردم بیچاره و مصیبت دیده انجام داده اید و تسلی خاطر وجدان خودشما نیز می گردد.

ما خذ ها:

1- تاریخ افغانستان معاصراز استرداد استقلال تا انقلاب ثور. از نشریات دولتی . صفحه ی 153
2- " در زندان های خاد و پلچرخی کابل چه می گذرد ؟" از همین قلم ، چاپ پشاور. و آلمان سال 1365 .
3-  خریطه های شماره دار، سبک اعدام در پلچرخی، نوشته آقای محمد شاه فرهود ، سایت گفتمان .
4-  ما همچو آئینه هستیم که رو برو می گوییم . نوشته آقای احسان لمر، سایت کابل ناتهـ ، شماره 135 ، 15 دسمبر2010.
5- عبدالحمید محتاط.  مسألۀ میوندوال. کابل ناتهـ شمارۀ 127.سنبلۀ 1389.سپتمبر 2010.

اعتراف  ناخواستهً صمد ازهر
و شهادت ساده لوحانهً ضیاء مجید.
عتیق الله نایب خیل
رفتن " خودسرانهً " مرستیال به وزارت دفاع .

     صمد ازهر درین مورد نیز، مانند موارد دیگر، دچار تناقض گویی ودست پاچگی است. وی به دلایل ضعیف و بی پایهً آقای ضیاء مجید ، قوماندان گارد ، اتکا می کند. ابتداتلاش دارد با مقایسه ً گفته های آقای عصمت الله امینی و غوث الدین فایق، رفتن "خودسرانه ً" مرستیال به وزارت دفاع را ، به اثبات برساند!!  ولی نمی تواند از آن نقل قول ها ، حتی قناعت خودش را ،  فراهم سازد. چه  رسد به آن که به قناعت خواننده بپردازد .
   برای این که موضوع را بیشتر شرح داده باشیم وتوجه خواننده را به تناقض گویی صمد ازهرجلب کرده باشیم ، ناگزیریم آن قسمت ها را درین جا نقل نماییم . وی چنین می نویسد :" اما در بارهً چگونگی رفتن خان محمد خان در روز اول کودتا و انکشافات بعدی بیایید از دکتور عصمت الله امینی برادرزاده و داماد مرستیال بخوانیم : " وقتی از طریق رادیوی کابل اعلان کودتای محمد داود را شنیدیم ، همراه با مرستیال صاحب شهید به سرعت طرف خانهً محمد داودخان رفتیم. مرستیال صاحب شهید داخل خانهً داودخان شد. من بیرون دروازه خانه منتظر ماندم . بعداً مرستیال صاحب همراه با سه نفر از افراد استخباراتی محمد داود از خانه اش بیرون آمدند .عم شهیدم گفت ، بچیم برویم به وزارت دفاع . امور وزارت دفاع را باید پیش ببرم . سردار صاحب امر کرد که وزارت دفاع بروم ( خواننده خود قضاوت نماید که آیا امکان گفتن چنین دروغی درآن موقع حساس و درحضورداشت سه نفر افراد استخباراتی داوود خان وجود دارد ؟ ) تا صاحب منصبان به شعبات خویش شروع به کار نمایند.
ما به وزارت دفاع رفتیم .مرستیال صاحب به دفتر وزارت رفت و من خارج آن دفتر ماندم .تقریباً نیم ساعت گذشته بود که جنرال عبدالکریم مستغنی که اطمینانی درجه یک داود بود رسید . قبل ازینکه بدفتر با مرستیال صاحب روبرو شود ، یک صاحب منصب برایش گفت : جنرال صاحب وزیر دفاع جدید تقرر حاصل کرده است .
فراموش نمی کنم که جنرال مستغنی برای آن صاحب منصب گفت : که او ( مرستیال صاحب) خود را خودش وزیر ساخته است . پس از گفت و شنید هایی که آنجا شد ، من بازهم طرف خانهً داودخان رفتم تا موضوع را به اطلاع برسانم . درین وقت ، سید حسن خان مرحوم که رییس ارکان حرب وزارت دفاع بود ، بحیث سکرتر در پهیره دارخانه ً محمد داود وظیفه دار شده بود . اشخاصی که میخواستند داودخان را ببینند از سید حسن خان اجازهً ملاقات میگرفتند . برای او موضوع و گپهای جنرال مستغنی را گفتم . سید حسن خان گفت که زود برو و به مرستیال صاحب بگو که سردار صاحب شمارا به خانهً خود خواسته است . من دوباره به وزارت دفاع رفتم . عم شهیدم تائید کردند که جنرال مستغنی برای معلومات استخباراتی و مانع شدن او در امور وزارت دفاع ، آن جا ، آمده است . من گپ سید حسن خان را به ایشان گفتم . ما دفعهً دیگر به سوی خانهً داود خان رفتیم . مرستیال صاحب داخل خانهً داود خان شد . اما پس از خارج شدن از خانهً او برایم گفت که بخانه ً خویش برویم . زیرا داود خان برای مرستیال صاحب گفته بود که شما به خانهً تان بروید هروقت که شمارا خواستم نزدم بیایید ."
 سپس ، صمد ازهر نتیجه می گیرد که :" این حکایت آقای امینی ، گویای این مطلب است که مرستیال از طرف داود خان به وزارت دفاع تعیین چه ، که موقتاً هم گمارده نه شده بود . این امر که صرفاً نیم ساعت بعد از اشغال کرسی وزارت دفاع، مستغنی به آنجا میرسد و این اظهار مستغنی که مرستیال خودش خودرا وزیر ساخته است ، موًید این امر است . کسانی که مرستیال را از نزدیک می شناسند، میدانند که چنین کاری ( اشغال خودسرانهً کرسی ) از کرکتر او بعید نبوده است ."
برعکس صمد ازهر، هرخواننده یی  ، از روایت صادقانه ً آقای عصمت الله امینی ، می تواند نتیجه بگیرد که مرستیال به موافقه داوود خان به وزارت دفاع رفته است. چه گونه می توان پذیرفت که شخصی چون مرستیال ، با آن همه تجاربی که در امور سیاسی ، نظامی و با شناختی که از داوود خان داشت ( و با شناختی که همه از داوود خان داریم )، خود سرانه و بدون موافقت داوود خان به اشغال کرسی وزارت دفاع بپردازد . واقعیت این است که بعد از رفتن مرستیال به وزارت دفاع ، مخالفین او دست به کار شده و نظر داوود خان را تغییر داده اند . درین جا نیز صمد ازهر، مانند هر مورد دیگر ، ناخواسته اعتراف می نماید که روایت آقای عصمت الله امینی عین واقعیت است و برای تاًیید آن به نقل قولی از غوث الدین فایق رو میاورد و چنین ادامه می دهد : " غوث الدین فایق آنقدر دروغ بافی ها کرده است که حرف راست او را هم باید شک کرد ، اما درین رابطه نوشته اش با نوشتهً امینی شباهت هایی بهم میرساند . وی می نویسد : "بروز دوم انقلاب بخانهً سردار محمد داود به هدایت کاری رفتم . مرحومی در صحن چمن منزلش با سید حسن خان و خان محمد خان مرستیال و جنرال مستغنی در خلال صحبت بودند ، من با دیدن اوشان مقرری یک سرپرست بوزارت دفاع بخاطرم رسید که جنرالان مذکور را ممکن به همین مناسبت خواسته باشد ، من بحضور شان یادآور شدم که برای سرپرستی وزارت دفاع کسی تعیین شده یا نه ؟ رییس جمهور گفتند یکی از شما برای بازکردن دروازه وزارت دفاع و رسیده گی به کار ها بروید از کسی ذکر نام نکرد جنرال سید حسن گفت من میروم و مستغنی میخواست که برود. ( اما چرا نرفتند ؟ ن ) خان محمد خان مرستیال بصوب وزارت دفاع روان شد و مرا گفت بیا برویم .نزدیک دروازهً خروجی منزل رییس جمهور مرا خواست و گفت چند نفر رفقای خود را همرایت گرفته برو فکر خود را بگیر که خان محمد خان یک جنرال دست ماشور و ایدیالیست است ، به کدام عمل دست نزند .
مرستیال مرا گفت که سردار صاحب به شما چه گفت ، من گفتم به من هدایت داد که شرایط انقلاب است ، مرستیال یک جنرال قیمت دار اردو است در حصه سکوریتی و امنیت اش محتاط باشید ."
کمی پسانترمی نویسد : " دو ساعت بعد کسی برایم گفت که مستغنی صاحب بحیث لوی درستیز آمده چوکی خودرا اشغال کرده چند لحظه بعد مرستیال مرا خواست که رییس صاحب دولت به شما گپ میزند گوشی را بالا کردم گفت همراه مرستیال نزد من آئید ، بعد با مرستیال نزد رییس دولت رفتیم رییس دولت خان محمد خان را گفت : فعلاً شما بخانه خود بروید ، من شما را میخواهم ."
بعد از نقل قول های فوق از آقای عصمت الله امینی و غوث الدین فایق صمد ازهر چنین ادامه می دهد  : " با در نظر داشت اینکه فایق، درهراقدام و مفکوره نقش برجسته ای برای خود می تراشد ، با حفظ شک و تردید نسبت به حکایت او ، مشابهت ها و نزدیکی هایی میان روایت او و روایت عصمت الله امینی به مشاهده میرسد . استنتاجی که از هردو روایت شده می تواند همین است که مرستیال به کرسی وزارت دفاع تعیین نگردیده بود ."  
با نتیجه گرفتن و تکیه به همین استنتاج است که صمد ازهر، از یک طرف به دروغی تکیه می کند که دروغ نامۀ ضیاء مجید خوانده می شود واز طرف دیگر و درحقیقت ناخواسته، می خواهد بگوید که خودش و ضیاء مجید دروغ می گویند . زیرا اگر او به درستی روایت آقای ضیاء مجید باور مند می بود ، ضرورتی نداشت به مقایسه روایات آقای عصمت الله امینی و غوث الدین فایق بپردازد و نتیجه ً دلخواه خودرا از آن بگیرد . چون این دو روایت با روایت  ضیاء مجید کاملاً متفاوت است. اگر کسی دیگری هم حاضر باشد روایت دروغی را به خورد صمد ازهر بدهد ، به یقین که به نقل قول از آن نیز می پردازد و نتیجه ً مطلوب و دلخواه خود را می گیرد.
 به قسمت هایی از نقل قول ضیاء مجید توجه کنیم و ببینیم صمد ازهر چه نتیجهً از آن می گیرد :" . . . بعد از ایراد بیانیه ی کوتاه داوود خان ، از طریق رادیو ، که در آن رژیم سلطنتی " منسوخ " و استقرار نظام جمهوری اعلام گردید ، دوباره به خانه برگشتیم . حدود یک ساعت و نیم ، داوود خان با سرگروپ های عملیاتی کودتا که برای تبریکی می آمدندو یا با بیسیم اوضاع را گزارش می دادند ، مصروف بود . کمی پس از ساعت ده صبح در حالی که حیدر رسولی نیز حاضر بود ، داوود خان برایم گفت که اطلاع رسیده است که خان محمد خان مرستیال خودسرانه به وزارت دفاع رفته و چوکی وزارت را اشغال نموده است ؛ بنابرآن فوری به وزارت دفاع رفته و خان محمد خان را با خود به این جا بیاورید . هنگام حرکت رسولی نیز با من همراه شد . در وزارت دفاع رسولی چون لباس ملکی به تن داشت از من خواهش کرد تا امر" رهبر" را من به خان محمد خان ابلاغ نمایم . دفتر وزیر دفاع پر از جنرالان و کسانی بود که یا برای تبریکی نظام جدید آمده بودند و یا هم به بهانه ی گرفتن هدایت های کاری .من به میز " وزیر دفاع " نزدیک شدم و پس از ادای تعظیم عسکری ، به خان محمد خان چنین تذکر دادم : " رهبر صاحب شمارا احضار کرده است ."( ضیامجید مطمین است که همان روز اصطلاح " رهبر "مصطلح بود ؟ ) خان محمد خان نگاهی به من انداخت و دستور داد که منتظر بمانم تا او به کارهایش برسد . (؟!) چند دقیقه دیگر انتظار کشیدم ، باز هم پیش رفتم و ادای احترام کردم و گفتم :  " شاید فراموش تان شده است ، شمارا رهبر صاحب احضار کرده است. " این بار خان محمد خان به نرمی خواهش کرد که چند دقیقه ی دیگر هم منتظر بمانم تا او از کارهایش فارغ شود . هیچ یک از جنرالان و دیگران که درآنجا حضور داشتند ، مرا جدی نه گرفتند ؛ زیرا همه بر این تصور بودند که خان محمد خان ، به امر شخص داوود خان به حیث وزیر دفاع منصوب گردیده است . بعد از سپری شدن چند دقیقه ی دیگر ، برای بار سوم به میز کارش نزدیک شدم و با لحن جدی گفتم : " رهبر صاحب امر عاجل داده است که شما را با خود ببرم . لذا تمام کارهای خود را متوقف کنید و با من بروید . زیرا تعمیل امر رهبر از انجام کارهای شما مهم تر است ." چنان به نظر میرسید که خان محمد خان دیگر متوجه پررویی حقیرانه و خطای خود شده بود. فوری ازجایش برخاست و به دیگران گفت:
 " شما منتظر بمانید ، من به زودی از حضور رهبربر میگردم " .( در روز اول کودتا ، همه اصطلاح سردار صاحب و یا اصطلاح سردار داوود ویا داوودخان را به کار می بردند . ضیاء مجید ادعا دارد که  خان محمد خان مرستیال هنوز" رهبر " را ندیده بود . پس چه گونه  اصطلاح  "رهبر " را به کار برد ؟ نمی گوییم که دروغ گو حافظه ندارد . اما حق داریم فکر کنیم که  به"  اندازه ً یک سرمو " ضیا مجید اشتباه کرده است ) . داوود خان از خان محمد خان پرسید : " کی به شما گفته بود که به وزارت دفاع بروید ؟" خان محمد خان جواب داد :" رهبر صاحب ، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم ، وظیفهً خود دانستم که به وزارت دفاع رفته و وظیفه خود را اشغال نمایم ."  داوود خان گفت :" خان محمد خان ! آیا شما پیش از امروز از وقوع انقلاب خبر داشتید ؟ آیا ما با شما کدام تماس قبلی داشتیم ؟ شما باید بفهمید که در انقلاب بسیاری از جوانان زندگی شان را کف دست شان گذاشتند و برای پیروزی انقلاب فداکاری کردند . لطفاً به خانه ی خود تشریف ببرید . هرگاه نظام جمهوری به همکاری شما نیاز داشته باشد ، شما را در جریان قرار خواهیم داد."
این بود شرح قصه ی واقعی وزارت چند ساعته ی خان محمد خان مرستیال که به اندازه ی یک سر مو هم نه کم و نه زیاد ارایه گردید."
خدا نجات داد که یک سرمو کم ویا زیاد نیست !!
 با آوردن نقل قول های فوق ازضیاء مجید ، صمد ازهر نتیجه می گیرد که : " به تصور من با توضیحات بالا از جانب شخصی که در تمام حوادث و جریانات آن وقت مستقیماً دخیل بود، درباره ً اشغال خودسرانه ً کرسی وزارت دفاع از جانب مرستیال شک و تردیدی باقی نمی ماند. "
زیرا ضیاء مجید این "غیرحزبی" اما کاسۀ داغتر از آش، سناریوی مناسب برای شما، که بسیار ساده لوحانه است ترتیب کرده است.
بلی جناب صمد ازهر ! اگر شما یقین دارید که با روایت آقای ضیاء مجید دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند ، ضرورت تکیه به روایت آقای عصمت الله امینی و تاکیدیه ً غوث الدین فایق نداشتید .
 شاهد تان ( ضیاء مجید ) خود را در نقش قهرمانی تصویر نموده است که داستان قهرمانی خود را برای اطفال حکایت می کند. کاش اندک دقت بیشتری به خرج می داد و صورت آرایش این حکایت را طوری می ریخت که برای بزرگسالان نیز قابل قبول می بود . خواننده می تواند با اندک دقتی به نادرست بودن این روایت پی ببرد و ذهن کنجکاو اش به سوالات و موارد ذیل برسد . خاصتاً خواننده یی که به امور نظامی سروکار دارد.
1- درهرکودتایی ، نظامیان درقدم اول، توجه خویش را به تصرف مراکز نظامی و خاصتاً وزارت دفاع ، که مرکز سوق و اداره ً قوای مسلح هر کشور است ، معطوف می دارند . چقدر منطقی خواهد بود اگر بپذیریم که داوود خان ، منحیث رهبر کودتا ، آن قدر بی تفاوت و غافل بوده است که تا چند ساعت بعد ازکودتا ، به کسی وظیفه نداده باشد تا امور وزارت دفاع را پیش ببرد و برایش  " اطلاع " برسد که کسی خودسرانه به آن جا رفته و چوکی وزارت را اشغال کرده است ؟ این امر تنها در صورتی اتفاق می افتاد که کسی برای اعاده نظام قبلی ( درین جا نظام شاهی ) به آن وزارت رفته و سوق و اداره ً اردو را بر ضد کودتا ، به دست می گرفت. در آن صورت داوود خان ، به عوض فرستادن ضیاء مجید برای آوردن مرستیال، باید امرحمله و یا محاصره ً وزارت دفاع را صادر می کرد . زیرا این امکان موجود بود که وزارت دفاع به مرکز فرمان دهی  ضد کودتا تبدیل گردد. و این را هم می دانیم که مرستیال شهید قصد و اراده ً چنین کاری را نداشت . در همین جا باید اضافه کرد که ضیاء مجید ، بیشتر از ما غیر نظامی ها ،  به اهمیت و جایگاه وزارت دفاع واقف است و به خوبی می داند که غافل شدن از امورآن وزارت و یا بی تفاوت ماندن در برابر آن و دراختیار نگرفتن قومانده ً آن ، در زمانی که هنوز چند ساعتی از کودتا سپری نشده است ، تا به حدی که کسی خودسرانه به اشغال آن مقام بپردازد ، برای کودتاچیان چه عواقبی می توانست داشته باشد ؛ حکم خودکشی ، و داوود خان احمق نبود ، آن طوری که ضیاء مجید تصور می نماید ، که این را نمی دانست .
 2. توجه خواننده را به این قسمتی از گفته های ضیاء مجید جلب می نمایم که از زبان مرستیال شهید نقل قول می کند: " رهبرصاحب ، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم ، وظیفه ً خود دانستم که به وزارت دفاع رفته و وظیفهً خود را اشغال نمایم ." این نوع اشغال وظیفه در صورتی امکان دارد که :
- آن مقام موروثی باشد و شخصی که وظیفه را اشغال کرده است ، به جز خود کسی دیگری را مستحق آن نداند .
- قبلاً ، بین شخصی که وظیفه را اشغال کرده است با رهبر کودتا ، تفاهم صورت گرفته باشد ، که به مجرد شنیدن خبر کودتا ، از طریق رادیو ، به اشغال وظیفه بپردارد.
- در صورتی که آن شخص قبل از کودتا ، توسط رژیم قبلی از آن مقام عزل شده باشد .
- مانند بازی های اطفال هر کسی برای خودش چوکیی را "جر" و یا " چور " نماید .  
می دانیم که هیچ کدام از موارد بالا هم صحیح نیستند . مگر می شود پذیرفت که مرستیال شهید ، در آن سن و سال و با آن همه تجاربی که در امور سیاسی - نظامی داشت ، بدون موافقت مقر فرماندهی کودتا ، حتی بدون اطلاع آن ها ،  بدون این که داوود خان را ملاقات نماید و تنها با شنیدن اعلان رادیو ، به وزارت دفاع برود.
 مگر مرستیال شهید علم غیب داشت که می دانست کسی به وزارت دفاع تعیین نشده ، وآن چوکی برای او خالی گذاشته شده است ، که باید برود و " وظیفه اش را اشغال نماید ".
3. تا چه حدی منطقی به نظر می رسد بپذیریم که مرستیال شهید ، با وجود دو بار تذکر آقای ضیاء مجید که "رهبرصاحب شما را احضار کرده است " ، بگوید که منتظر بماند که او به کارهایش رسیده گی نماید. مگرمرستیال شهید ، که به گفته ً آقای ضیاء مجید از رادیو خبرنظام جمهوری را شنیده و هنوز رهبر را ندیده است ، نمی دانست که دیدن رهبر ضروری تر از کارهای اوبود ؟ مگر مرستیال شهید آن قدر از امور نظامی بی خبر بود که درک نمی کرد تعمیل امر فرمانده کودتا ، آن هم شخصی چون داوود خان و در همچو زمانی که چند ساعت از پیروزی کودتا نمی گذشت ، ضروری تر از انجام کارهای دیگر بود ؟ مگر مرستیال شهید سوالاتی در ذهن اش خلق نشده بود که رهبر با او چه کاری دارد ؟ مگر او نمی دانست که اشغال "خودسرانهً " وزارت دفاع توهین به فرماندهی کودتا بود ؟ مگر مرستیال شهید مصروف کارهای " روزمره " بود که می خواست به آن ها رسیدگی نماید ؟  
شاید ضیاء مجید ، حین نوشتن این داستان قهرمانی اش ، فراموش کرده بود که در مورد یک جنرال می نویسد .  درست است که قبل ازکودتای داوود خان ، واقعه ً مشابهی در کشور ما اتفاق نیفتاده بود و مردم تصویر روشنی از کودتا نداشتند ؛ و حتی  بعضی ها ، کودتای داوود خان را " پادشاه گردشی " می گفتند . ولی  فهم و ارزیابی یک جنرال ، از کودتا ، و این که چه کاری را باید انجام بدهد و چه کاری را انجام ندهد ،کدام یک را اول و کدام یک را بعد ، فرق می کند زیرا جنرال از رمز و رموز کودتا به خوبی آگاه است .      
آقای صمد ازهر برای ثابت کردن یک دروغ به دروغگو و دروغ دیگر متوسل می شود ، بدون آن که کمی هم به خود زحمت بدهد تا دروغی را پیدا نماید که اندکی به راست برابر باشد و یا حداقل بتواند به قناعت چند بزرگ سالی بپردازد. زیرا داستان خود ساختهً ضیاء مجید، که خودش درنقش قهرمان ظاهر می شود ، می تواند سوژهً  نه چندان خوبی ، برای فلم های کودکان درهالیوود باشد و بس .

  ادامه دارد...
درباره شکنجه و قتل محمد هاشم میوندوال
محمد حیدر اختر

قبل از تبصره به روی یک ادعای غلط و خطر ناک آشنای قدیم ما صمد ازهر، خاطرۀ را به قید قلم می آورم که آشنایی قدیمی مارا هم توضیح کند.
 درسال 1992 تلویزیون رنگین در شهر هامبورگ آلمان ، تحت نظر اینجانب به نشرات آغاز نمود که جمعی ازژورنالیستان و نویسنده گان سابق رادیو تلویزیون افغانستان ، همکاری شانرا به این برنامه ادامه دادند ازآنجمله هم یکی دانشمند محترم داکتر مصطفی رسولی بود که درسال 1993 ، مضمونی در بارۀ شهید محمد هاشم میوند وال نوشت که ازطریق تلویزیون رنگین انتشار یافت.
صمد ازهرخایف شد وبا گرفتن وکیل توانست مدت کوتاهی جلونشرات تلویزیون رنگین را بگیرد. برای دفاع ازحق و حقانیت ، بزرگوارانی مثل مرحوم غلام حضرت کوشان ، مرحوم سید محمد قاسم رشتیا، محترم شکرالله کهگدای ناشر ماهنامه کاروان ، محترم داکتر محمد نادر عمر وتعداد دیگری از هموطنان بادرد مطالب ونامه ها نوشتند. تهیه چندین مقاله وکتاب که درآن اسم آقای ازهر منحیث یک شگنجه گر محمد هاشم میوندوال درج شده بود آماده شدیم تا به محکمه حاضر شویم ولی آقای صمد ازهر دریکی ازشماره های نشریۀ مجاهد ولس ، طی نوشتۀ از دعوی منصرف شد . آن وقت ها محترم نصیر مهرین تفسیر های سیاسی روز ومضامین مربوط به تاریخ افغانستان را برای تلویزیون و فصلنامه رنگین می نوشت . یکی از روزها از محترم مهرین پرسیدم که با این اندازه از مواد واسناد در بارۀ کودتاهای وطن و به خصوص درباره مرحوم محمد هاشم میوند وال چه فکر می کنید ؟ خوب به یاد دارم در جوابم گفت : درحق او وتعداد دیگر ظلم وجفا شده است . هیچ چیزی نیست که به یک پژوهشگر قناعت بدهد که آنها کودتا می کردند .
 این بار که کودتا های نام نهاد مرحوم ملک خان عبدالرحیمزی ومرحوم محمد هاشم میوند وال را نشر نمودند، آن خاطره ها زیاد یادم آمد . خواندن نوشته های عجیب وغریب آشنای قدیم آقای ازهر خنده ام گرفت . یک فرد پولیس سابقه ونه از اعضای چندان جدی حزبی ، زیر فشار یک خوف همیشگی می باشدو می خواهد به اصطلاح از خویش دفاع نماید . در دونوشته که از ایشان تا کنون درسایت کابل نهات انتشار یافته دوموضوع عجیب و غریب وی بیشتر برایم جالب بود که آن را می نویسم :
نخست اینکه صمد ازهر یا بهتر گفته شود رفیق صمد ازهر می نویسد : که من درطول گرفتاری میوندوال را سه مراتبه دیده (دریک مصاحبه گفته بود که دو دفعه میوندوال را دیده) و با ایشان بدون کدام آزار واذیت برخورد نموده است !!!
 آیا مردم افغانستان این سخنان رفیق صمد ازهر را یقین می کنند که از تاریخ گرفتاری تا روز شهادت محمد هاشم میوندوال ، هیت تحقیق از ایشان صرف سه بار تحقیق کرده اند و میوندوال حاضر شده است که درسه بارتحقیق به جرمی که نکرده اعتراف نماید ؟ و یا اینکه هرشب وی را وسایر دستیگر شده گان را با شکنجه ، آزار و اذیت به اعتراف وادار ساخته شده است .
به نظر من شخصی را بیگناه کشتند، و بعد اشخاص دیگری را توقیف واعدام کردند ، کجا برای قبولی آن دروغ باقی می ماند .پس تا تاریخ است واین داستان است ، کسی دروغ را به جای نشانده نمی تواند .
دیگر اینکه درقسمت دوم نوشتۀ عجیب وغریب ، «رفیق» صمد ازهر بعداز آنکه درباره تیوری حزبی وسازمانی ومسلکی بودن شان بحث می کنند می نویسد که : جلو هرنوع کودتا باید قبل از وقوع آن گرفته شود و کودتای ملگری شهنواز تنی را با کودتای نام نهاد شهید محمد هاشم میوندوال تشبیه نموده چنین وانمود می کند که تعداد دیگر بی سند و تحقیق کشته شدند فرق نمی کند .
 این نوشته ازهر را که خواندم گفتم خدا خرابت کند ، بین کودتای تنی و یک تعداد انسان های که بنام کودتای میوندوال گرفتار شدند ، زمین تا آسمان فرق وجود دارد. به همین لحاط بود که خون دروقت حکومت خون وآتش تان خانه هارا تلاشی کرده ، زندانها را ازمردم بی گناه پرگردید وشهر و دهات وقصبات بمباردمان گردید که قیام وشورش می کنند.
 این موضوع ومنطق ازهر که شاید از تولیدات فاریکه های چند سال اخیرشان باشد ، مرا به یاد صحبت های انداخت که بعداز پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، حجت الاسلام خلخالی گفته بود .
خالخالی به گرفتاری و قتل مخالفین رژیم می پرداخت آنقدر انسان را کشت که حد نداشت. زمانی که از وی پرسیدند که چرا بدون محکمه و دلیل و سند با عجله چنین حکم هااادرمی کند، گناه دارد.
خالخالی با کمال خونسردی جواب داده بود که اگر گناه کار باشند به سزای اعمال شان رسیده اند واگر بی گناه باشند شهید هستند وبه جنت می روند .
رفیق صمد ازهر می خواهد ازیکطرف پای خویش را از قضیه بیرون بکشد وتمام بار مسوولیت را به دوش طرفداران سردار محمد داود رئیس جمهور وقت بیاندازد وازجانبی اصل قضیه را باجملات وصحبت های به سروته ماست مالی کند کودتا نبود   خود کشی هم  نبود  تهمت و شکنجه وقتل بودپروین امینی ( مرستیال )
بــه جواب صمــد ازهر
    نوشتۀ صمــدخان ازهر(قتل یا خودکشی؟)، نمایندگی ازشخصیت های میکند که سی وهفت سال قبل به بزرگان، به انسان های ملی وبا وقارآزار رساندند.توهین شان کردند، زیر مشت ولگد وچوب انداختند. ویک تعداد شان را شهید کردند. اما فعلا ًهم دست بردارنیستند.مزخرفات صمدازهر راخوندم. این شخص درمدت سی وهفت سال خوب تجربۀ دروغگویی ومالیدن خاک به چشم ملت را یاد گرفته است. لیکن آن خاک پاشی به چشم های پاک ملت ما کاری نمیتواند.ملت ما توسط نویسنده ها ومورخان با وجدان، توسط افشا حقیقت،وبه وسیلۀ معلومات درست شان، توسط دیدن سند ها وخواندن شهادت دادن ها حقیقت را درک کرده اند.این جنایتکاران دارای خوف وترس میباشند که وقتی گپ شهادت مغفورمحمدهاشم میوندوال،شهادت مغفورپدربیگناه ام خان محمدخان مرستیال ودیگرشهیدان ومحبوسین راشنیدند، دست خود را مثل دزد به سر خود می برند که پردارد.خاین خائف است.
   صمد ازهرکه راه وچارۀ دیگرندارد،افسانه سازی کرده به پدرم اتهام بسته میگوید که مرستیال میخواست کودتا کند . یعنی ازمیوندوال استفاده میکرد. این چشم پاره که هیچ سند ندارد، دروغگویی کرده وبا منافقتی که حربی هایشان دارند،میخواهد بین اولادۀ بازماندگان شهیدان تفرقه واختلاف بوجودبیاورد. مرستیال شهید وقتی که قدرت نظامی وهمکاران وزیردستان داشت در فکرکودتا نبود.بعد ازکودتای 26 سرطان مثل تمام ملت ما (غیرازچند گروه مزدورواز خدا بیخبر) چون دست بیگانه وچوچه های کی جی بی رادر پشت آن میدیدند، خالصانه و با فکر نجات ملت سعی داشت که داود را متوجه بسازد.ولی داود غرق شده وسرنوشت خود را بدست قبرکن های خود داده بود. پدرم کودتا نمیکرد. اگر کودتا میکرد ما حالا با افتخارمیگفتیم که اوقربانی وشهید راهی شد که برضد جنایتکاران ومزدوران شروع کرده بود. ما میگفتیم که بلی درخانۀ ما جلسه کودتا بود. مگر اینطور نبود. پدرم را دشمنان اش که وطنفروش بودند دراثر یک توطئه با ده ها نفربیگناه ومظلوم دیگر گرفتند، لت وکوب کردند. ازهر دروغگوباید بگوید که اگر کودتا میکردند ودرشب اعلام محبوس شدن آنها گفتید که با سند گرفتیم شان، چرا ملت ما سند را پیش از لت وکوب ودشنام دادن به آنها ندید. مرحوم عبدالرزاق خان، مرحوم عبدالسلام خان انسانهای باوقار وشریف گفتندکه ما را بسیارتوهین وشکنجه میکردند.پدرمرحومم درین ارتباط تمام گپ خود را درخط نوشت. مگر صمد خان ازهر چشم پاره کودتای نبوده را افسانه ساخته بازهم تهمت میکند که کودتا میکردند. میوندوال مرحوم طبق گپ تو که کودتا نمیکرد ولی مرستیال میخواست. خوب چرا او را کشتید؟ چراحکم اعدامش را اعلام کردید.
  میگویند دروغگو حافظه ندارد. ازهر با دروغگویی هرچه در دهنش بیاید نوشته میکند. میگوید قدیرخان مرا با موترش از خانه ام گرفت ودرراه گفت که میوندوال خودکشی کرده. خوب این را عقل قبول میکند؟ رئیس تحقیق صدراعظم قبلی مملکت،مخابره دار، عضوحزبی که قدرت را گرفته،رفیقش وزیر داخله، در خانه بیخبرخوابیده وازطرف قدیر خبرمیشود که میوندوال خودکشی کرده. یعنی آقا در خواب بود، از دنیا بیخبر بود. اگر شکنجه بود کاردیگران بود ولی خودش آدم خوب وباشرف؟
  پدرشهید ومظلوم ما، قوماندانی بود با فهم وخرد. یک شخصیت ملی بود. پرچمی ها که دست داود را گرفته بودند وهرطرف میکشانیدند،طرفدارزنده ماندن شخصیت های ملی مملکت نبودند. پدرشهید ما شخصیت ملی بود. از قوماندان هایی نبود که در برابر روسها از هیچ چیز خود دریغ نکردند تا قو ماندان شوند. از قوماندانهایی نبود که زیر امر وفرمان  روسها خاک مملکت رابا خون یکجا کردند. صمد ازهر وهررفیق او که بخواهد کودتای تهمتی رابقبولاند ویا قصه وافسانۀخود کشی بسازد،  پت کردن آفتاب با دو انگشت دست است.
   یک گپ دیگررا با صمدخان ازهر ورفقایش میگویم که گپ دل بازمانده های تمام مظلوم ها وشهدای جنایات شما هم است. حالا که پیر شده اید کمی شرم داشته باشید. حالا که خبر دارید در بین ملت هیچکس دعوی کودتا را قبول نکرده است با وارخطایی به هرشخص هرنویسنده وبرادران محترم ما که کوشش کرده، زحمت کشیده اند تا ازچشم یک مورخ بیگناهی مظلومین را ببینند،حمله نکنید. شما که به خداوند عقیده ندارید،شما که دارای وجدان راستگویی نبوده ونیستید،ایکاش پس ازسی وهفت سال چند خط خلص معذرت خواهی  نوشته میکردید ومیگفتید که زیر امر وزیرداخله ، معاون صدارت وداود خان بودیم  ویاخاموش می ماندید. بهتر بود که از اولادهای مردم های زجر دیده که در وقت قدرت تان آنها را به قتل واولادهای شان را  زجر های روحی وبی وطنی دادید معذرت می خواستید. باوجویکه این معذرت خواهی دردهای بی درمان آنها درمان نمی کند اما بعد از مدتها ارامی خاطر خواهد بخشید.  من در جواب چند سطر شما این را هم باید بنویسم که در حاشیۀ نوشته های تاریخ نویس ومحقق محترم آقای نصیرمهرین قلب پریشانم  راخالی نکرده ام. بلکه واقعیت ها وجنایاتی را که دیده بودم نوشتم. واگر در فکر آن هستید که درد این قلب ها را با پاکیزگی خالی کنید، بهتر است که به واقعیت ها بپوندید.
   اینکه نوشته اید،خان محمد خان برخلاف میوندوال اعترافات مفصل داشت . بخاطری بود که او میدانست هرقدراز بیگناهی خود برای جنایتکاران بگوید قابل قبول نیست. شهید خان محمد خان برای اینکه از دست نا انسانها بیشتر شکنجه نبیند گفت بگویید که چطور میخواهید که برایتان اعتراف کنم.
  برای من جالب است که همه کسانی که دروقت آن رژیم انسانهای بیگناه را اذیت کردند و مقام داشتند ودرجنایتها همکار بودند،ادعای بیخبری ومظلومیت میکنند ویا هر یک دیگری را مقصر میداند .
من فکر نمیکنم که نویسنده های محترم ملت افغانستان که حقیقت را پیدا میکنند با شما کدام اختلاف وکدورت شخصی داشته باشند. اگر شما خوف از جنایت تان ندارید به آنها توهین نکنید. فرق شخصی که شکنجه کرده با کسی که تحقیق میکند زمین تا آسمان است.
فعلا که این کار را نمی کنید، وای به حال تان نزد خداوند(ج).

    فعلاً که سردی زمستان شروع شده است من شروع زمستان بسیار سرد آن وقت را فراموش نکرده ام که با برادرکوچکم  لباس ونان برای پدرمظلوم وبیگناه ام به محبس دهمزنگ  بردم ،فراموشم نمی شود که آمرین پولیس چه رفتارهای مغرورانه داشتند. وقتی خانه رسیدیم درخبر های رادیو ساعت هشت شب حکم اعدام وحبس انسانهای بیگناه، باشرف وبا وقارپخش شده بود. من آن خاطرات را هم نوشته خواهم کرد. اما درمقصد من که پدر وشوهر واقارب ما محبوس شدند ،هیچ عقده وجود ندارد. میخواهیم که بیگناهی شان که در حقیقت یک ذره گناه نداشتند اززبان جنایت شما هم گفته شود. ولی صمد ازهر وشاید پس از او دیگر رفقایش به چشم پارگی ادامه بدهند وبی ربط گویی کنند. 

نامه ی پروین امینی دختر شهید خان محمد خان مرستیال

   دشنام نامه واگردرستر درحق صمد ازهرنوشته نمایم « دَو نامه » اش را در ویب سایت مهربان وزیبای کابل ناتهـ مطالعه کردم. اصلاً فقط درآخرهفته ها یکمقدار وقت برای من باقی میماند که چند تا نوشتۀ وطنداران خود را مطالعه نمایم. از وقتی که مقالۀ برادرارجمند ما مؤرخ با جسارت، باشرافت و حقیقت نویس محمد نصیرمهرین همراه برادر ما آقای داود ملکیار نشرشد واز آن با خبرشدیم ، گفتیم که خدا حق نام دارد. واگر یک مؤرخ وده مؤرخ غفلت کند، بالاخره مؤرخی حقیقت را نوشته کرده برای وطندارانی که دروغ وشیطانت ورذالت را شنیده مگر از حقیقت با خبر نیستند، از حقیقت با خبر میشوند. حبس وشکنجه وشهادت پدروطندوست ومظلوم ما شهید جنرال خان محمد خان که همه او را به اسم مرستیال هم می شناسند هیچ وقت فراموش ما نشده است. هروقتی که گپهای کودتای تهمتی گفته شده ویا کسی چیزی نوشته، با علاقه آن را خوانده ام.کودتا های نام نهاد را که برادرعزیز ما مهرین تحریر نمود، با دلچسپی خوانده وبعد ازپیدا کردن آدرس شان یک نامۀ پدر شهیدم راهم برایشان فرستادم. برای من ودیگر اعضای خانواده، برای فرزندان تمام شهیدان بیگناه وکسانی که سالها درمحبس ماندند، واضح میباشد که آنها کودتا نمی کردند. خداوند شاهد است که میوندوال شهید، پدرم وده ها شخصیت به شمول شوهرم بیگناه محبوس شدند. شکنجه شدند. بالای شان ظلم میکردند که به دروغ بگویند که کودتا میکردیم.هروقت قصه های شکنجۀ شخصیت های ملی ومحترم موسفیدها ومردم با وقارمیشود، نمی توانم اشک خود را بگیرم. بخاطر اینکه بیگناه شکنجه شدند. بیگناه حبس شدند و شهید شان کردند. هروقت که قصۀ جنایتکاران ووحشیگری های شان را میشنویم،میگوییم که ای خدااینطوربنده های ظالم وخدانترس هم داری. خوب این را هرکس  در وطن وخارج وطن وخودشان بهتر می فهمند که چقدرمنفور مردم استند.
 لیکن دیده درایی، چشم سفیدی،بیشرمی وبی تربیگی شان از اندازه گذشته است.
   حالا از آغای صمدخان ازهر سوال میکنم. آقا شکنجه گر نبودی؟
   اغا، بگو که آن بیگناهان کودتا میکردند.؟ کجاست سند کودتا؟ توکه آمر   هیات تحقیق ویا درسترش آمر شکنجه بودی، صاحبمنصب و عسکر ماموراز شکنجه های تو خبر دارند. چرا منکر میشوی . باز منکر که شدی چرا به روی یک تاریخ نگارعزیز وطن بی ادبی میکنی ؟ تو خود را پاکیزه نشان میدهی؟ ملیونها انسان از دست پاکیزگی تو وامثالت فرارکردند؟ تو پاکیزه بودی که آمر تحقیق شدی؟ یادت رفته که در وقت قدرت ات ، در وقتی که تفرقه واختلاف همراه ریس جمهورتان نداشتی، چه رقم ایستاده میشدی ؟ چه رقم گپ میزدی؟ چه رقم رفتار داشتی ؟مگرهر کدام تان مثل یک فرعون نبودید؟
     فرعون های وقت که حالا گردن هایتان را پت وپریشان می گیرید، مرمی های که به بدن پدرمظلوم وبیگناه من، به شهید عارف خان ، به شهید ماما زرغون شاه به شهید سیدامیر فیر شد جنایت وبی وجدانی نبود؟
   حالا که طشت رسوایی بیخی ازبام افتاد درکدام خوف افتادی ؟ راستی است که میگویند خاین خائف است. اگرخایف نمی بودی اینطور به یک مؤرخ محترم به یک شخصیتی که رفته تحقیق کرده وبیگناهی شهیدان را ثابت  و خیانت وجنایت وشرافت باختگی را واضح کرده، با همان خیالهای که در وزارت داخله ووقت خدمت زیر بیرق روس داشتی ، حمله می کنی ؟
تونوشته کردی که نوشتۀ تحلیلی میکنی . خوب تحلیل کن.اول کلاه ننگ ورسوایی ات را پیش رویت بگذار. با کلایت مشوره کن ببین که برایت چه میگوید. طرف دستهایت ببین. خودت ورفقایت که پسانترکدام فجایع نبود که مرتکب نشدید. برو جنایت وفجایع ومزدور و دسیسه بازی را تحلیل کن. کودتا نکردن شهید میوندوال وپدرشهیدم مثل آفتاب ومهتاب است. شکنجه های مردمان با وقار وبیخی بیگناه مثل آفتاب روشن است. توفقط خود را به هر کوچه میزنی، دو ودشنام میدهی که چرا یک مؤرخ با وجد ان که قرابت وخویشاوندی با فامیل های مظلومین ندارد، گرفته زحمت کشیده وتو وامثالت را نشان داده . سالی که نیکوست ازبهارش پیدا ست. همین چند خطی که نوشتی معلوم میکند که تو چه تحلیل میکنی. غیر از دروغ ودو زدن تو کاری نمی توانی . بخاطر اینکه صداقت نداری که حقیقت را بگویی  فقط دروغ نوشته میکنی .
      درود به روان شهیدانی که از دست تو و امثال تو ازهر شهید شدند. نفرت به جنایتکاران.
      میوندوال شهید، پدرشهیدم،مامازرغون شاه مهربان،عارف خان شهید، سید امیر شهید روح همۀ تان آرام باشد. داستان شما برای خدا وبندگانش واضح است.
جنایتکاران روسیاه شده اند.  پروین امینی

متن سخنرانی خانم پروين امينی (مرستيال) در محفل
 به ياد قربانيان يک توطئه
بسم ﷲ الرحمن الرحيم
خواھران و برادران محترم، بعد ازعرض سالم واحترام به ھر يک شما، قسمی که آقای مھرين گفتند، من پروين امينی
دخترشھيد خان محمدخان مرستيال وخواھر داکترنجيب آͿ مليز، از تشريف آوری وجمع شدن شما عزيزان در اين
محفل وياد از اولين شھدای به حق وبی گناه شروع جمھوريت ساختکی افغانستان خوشآمديد وخيرمقدم می گويم

 من ازبرادران محترم تاريخ نويس معاصر آقای نصيرمھرين ومحترم داوودجان ملکيار، آقای حسن اميری وآقای
حيدراختر و محترم قاضی صاحب کريم پوپل ومرحوم مصطفی رسولی که روحش شاد وھمه محترمينی که درجمع
ی اين رادمردھا واولين شھدای جمھوريت، زحمات بی پايان کشيده اند، ابراز تشکر آوری اسناد برای اثبات بی گناھ
نموده وموفقيت شان رادراين حصه از بارگاه ايزدمتعال خواھان
 ازاين که شما ھموطنان بعدازسی ونه سال بامافاميل ھای زجر کشيده در اين محفل جمع شده وغمشريکی می نمائيد،
ممنون تان ھستيم. اينجا من را به ياد حرف مادرمرحومم ميندازد، که چند روزبعدازشھادت پدرم ازايشان پرسيدم، که

نصیرمهرین
        کودتای نام نهاد میوندوال

                                                   بخش فرجامین
                                  
 محکمهء فرمایشی
                                                        
 و
                                                    
محکمهء تأریخ

محکمۀ فرمایشی   

پس ازپایان استنطاق های شکنجه آمیز، که اززندانیان به عمل آمده بود، نشریات دولتی خبری را به اطلاع رسانیدند که متهمین در " دیوان حرب "، یا محکمۀ نظامی، محکمه میشوند. بالاخره محکمه اغاز یافته و اعضای آن دوسیه های در دست داشته از استنطاق را به خوانش میگرفتند.  چندی بعد ، خبر تعیین جزا ها را به اطلاع رسانیدند.
اعضای محکمه عبارت بودند از :

1-             غلام فاروق خان ( لوی درستیزسابق) رئیس دیوان حرب ورئیس محکمۀ نام نهاد کودتای میوندوال
2-              سرور نورستانی
3-               عثمان خان
4-               مولاداد فراهی
5-                نبی فراهی
6-                 نبی عظیمی
7-                جگرن خلیل
8-                 دگروال عبدالرحیم (1)   


هاشم میوندوال با کنیدی رییس جمهور وقت ایالات محتده امریکا

پیش از نشان دادن وجوه و ویژه گیهای مجلس آرایی های آن "محکمه" ومکث برآن ، توجه خواننده گان را یک بار دیگربه فشرد ه ونتیجۀ محتویات همه صفحاتی جلب می نماییم، که تا حال ازطرف ما پیرامون کودتای نام نهاد میوندوال، درقسمت های پیشین روی انتشاردیده اند. هدف ما ازین یاد آوری آن است تا اعمال و شیوه هایی را که در زمینۀ گرفتن اعتراف ونحوۀ استنطاق در برابر متهمین به کار می بستند، به شمول قتل میوندوال در نظر آوریم. میخواهیم برمبنای آن ببینیم که کارکردهای "محکمه" چگونه بوده است. بطور مثال گفتند که متهمین را بالفعل دستگیر گردیم. اما به متهمین در هنگام محاکمۀ شان ، موقع ندادند که بگویند چرا دروغ می گویید. وجالب این که یکی از اعضای محکمه، نبی عظیمی  همان شخصی که   میوندوال را از منزل اش به ارگ برده ،و درمنزل میوندوال حدود نیم ساعت نشست ، شربت نوشید وبعد او را به سوی ارگ برد؛ نه تنها نظارت کنندۀ جریان استنطاق بود ، بلکه از اعضای دیوان عالی وبالاخره همان کسی است که گلوله های آخرین را هم بر سر اعدام شده گان آتش نموده است . به سخن دیگر،هم خود میگیرند و می بینند که جلسه ونشست وتدارک کودتایی در منزل میوندوال نیست ، هم تحقیق میکنند، هم محاکمه میکنند وهم میکشند. وچند سال بعدترمینویسد که بالفعل کودتایی را ندیدیم. ولی بازهم درمورد آن محکمۀ مضحک مینویسد که " تا جاییکه من بحیث عضو محکمۀ نظامی  شاهد بوده میتوانم  اعضای محکمه مردم با تقوای بودند وهرکدام آنها عمری را به پاکی و درستکاری در اردو بسر رسانیده بودند. . ." (2)

درصفحات پیشین دیدیم، که برخلاف ادعای دولت، اسناد ومدارکی که به نیت وسهم واقدام متهمین به منظور راه انداختن کودتا دلالت کند، وجود نداشت. برین مبنا بود که مدعی شدیم که آن چه ادعا شد، جعلی، دروغ وبی بنیاد بود. اما نیازمندان به سند که به قول معروف بی خریطه آتش گشوده بودند، برای حصول " سند " و"مدرک" و" شاهد" ، به شکنجه توسل جستند. در نتیجۀ آن همه آزار واذیت ها بود که برخی از زندانیانِ درمعرض شکنجه های طاقت فرسای جسمی وروحی، سخنان دلخواه مستنطقین را به زبان وقلم آوردند. عده یی از شکنجه دیده گان که پسانتر از زندان رهایی یافتند؛ همچنان برخی از دست اندرکاران " تحقیق" و دولتمردان وقت به کاربرد شکنجه گواهی داده اند. با آن هم محکمه به بررسی گزارش ها و دوسیه های مربوطه پرداخته واز خلال آنها جزا های در نظرداشته را ابلاغ نمود.

آری، برمبنای ترتیب چنان ادعا، نحوۀ دستگیری وشکنجه ها؛ دولت "محکمه" یی را دایر نمود، که  گویا به اعمال آنها وتعیین جزا پرداخته شود. اما هنوز محکمه یی دایر نشده بود که به زندانیان اتهام دروغین زدند .  برچسپ هایی چون خاین و وسیلۀ دست اجانب! که علیه دستگیر شده گان  تبلیغ نموده بودند ، معلوم بود که چه نیت شومی را محکمۀ فرمایشی عملی میکنند. . زیرا در حالی که سند ومدرکی وجود نداشت و معلوم نبود که آنها خاین به وطن و جیره خوار دست اجانب هستند، وهنوز محکمه یی به اثبات نرسانیده بود که آنها دارندۀ چنان خیانت های بوده باشند، در حقیقت تصمیم آنها راپیش از محکمه  را برای  محکومیت  نشان میداد .

آن محکمه در اوضاعی به صدور حکم فرمایشی علیه متهمین پرداخت، که قانون اساسی  وجود نداشت. مسلم است که از قانون جزایی  که در تابعیت از آن باشد، هم اثری نبود. پس قانون لزوم دید گروهی بود که تدارک دسیسه وتوطئه را دیده بودند. وچنانکه زمان ابلاغ  فیصله های " محکمه " وضاحت یافت، همان تصامیم پیشین در تعیین جزا برای بیگناهان نقش داشت.

متهمان در آن محکمه، از حق داشتن وکیل دفاع بهره مند نبودند. امکان وزمینه یی برای صحبت  وبحث بر بیدادی که دروقت استنطاق بر متهمین رفته بود، وجود نداشت. صدای اعتراض بر حضورشکنجه ناشنیده ماند. جریان محکمه " محرم" وچنان فضایی بیعدالتی در آن حاکم بوده است که تنی چند از فرط مشاهدۀ بی بازخواستی وبیرحمی وبی توجهی  گریسته اند. هنگامی که متهمی با استفاده از فرصت بر نحوۀ پیشامدها وشکنجه ها وگرفتن اقرارهای جبری صدای اعتراض بلند کرده است، اعضای محکمه در جواب او گفته اند که:
 چگونگی تحقیقات به ما ارتباط ندارد. هرکدام تان که اینجا میایید همین گپ ها رامی زنید.  به متهمین بیگناه ومعترض گفته اند :
 شما خودتان اعتراف کرده اید. ویا:
  ما به استناد اوراقی که هیأت تحقیق فرستاده، غور نموده وتصمیم خواهیم گرفت .( به مصاحبۀ جناب دگروال زلال با جناب ملکیار مراجعه شود)
در جریان روزهای " محکمه" خبرنگاران ویا نماینده گان نهاد های خارجی ویا معترضان دیگری حضور نداشته اند. (3)


 با تأملی مختصر، خصلت فرمایشی - نمایشی آن محکمه را میتوان بخوبی در نظر آورد.
 تا جایی که ازمفهوم مقولۀ محکمه برمیاید، این ذهنیت بر آن ناظر است که پس ازدیدن سیرتحقیق یک مسأله ، مدعی ومدعی علیه، درمحضر انسانهای قرار میگیرند که صلاحیت وارسی وبررسی و رعایت موازین آزادگی را درقضاوت دارند. محکمه با این مفهوم بیشتردارندۀ بارعصری، یا مدرن ونمایانگر رعایت اصل دقت نظر در مورد سرنوشت انسان است. اگرمدعیان محکمۀ کودتای نام نهاد میوندوال این ادعا را نداشتند، وگفته بودند که آری اعمال مخالف کـُشی ایشان ناف نابریده یی ازسنت استبدادی دیرینه وپیشینه دارد، نه تنها جای بحثی وجود نداشت ، بلکه به ایشان گفته میشد که چرا با دایر نمودن  محکمه های نمایشی خود را  بیشتر مسخره ومنفور مردم نمودید. اما چنانکه رسامی ها وصحنه ارایی غلط و راه یافته در نوشته ئهای محکمه کنندگان دیده میشود، خواسته اند بگویند که همه موازین عصری و عناصر وارسی کننده یی که دریک محکمه باید حضور بیابند ،از طرف ایشان  رعایت شده بود؟!
ولی درعمل، دیده شد که محکمۀ فرمایشی  گوش وچشم از شنیدن و دیدن آثار وگواهی بر آن اعمال ضد کرامت انسانی فروبسته بود.  شکنجه دیده گان ابراز میداشتند که مستنطقین برای تهیۀ دوسیۀ دلخواه آنها را شکنجه کرده اند. آنها پیهم گفته اند که شکنجه گر، شبها متهمین را شکنجۀ جسمی وروحی داده ودستور به نوشتن  وگفتن سخنان جعلی میداد.  و وقتی هم متهم را باشیوه های ظالمانه به "محکمه " می بردند، متهم خبر نداشت که او رابه کجا وبرای چه می برند. هنگامی که متهم از قصد وغایت آنها  مطلع میشود  ومی بیند که محکمه یی را دایر نموده اند؛ با درکی که از مفهوم محکمه دارد، گمان می برد که فرصت طرح مظالم درین دادگاه رسیده است. ازهمین رو شکایت دارد که اعترافات ما را که در دست دارید در اثر شکنجه تهیه دیده اند ، پس درست نبوده وبی اساس میباشد. واین اعتراض را نه یک  ودو تن ار متهمین بلکه بر اساس جوابیۀ نا خود آگاه و زور مندانۀ نبی فراهی در برایر  دگروال مهرعلی خان زلال، هر کدام آنها که در محکمه حاضر شده اند ، همین سخن را گفته اند.
 وکیل سابق پارلمان افغانستان، آقای بازمحمد زرمتی یکی از توقیف شدگان می گوید:

" من هیچ آشنایی با خان محمد خان مرستیال نداشتم. وهیچ نوع  تماسی با هیچکس برای چیزی به نام کودتا وجود نداشت. اما پس از توقیف، وقتی  شکنجه ها در وزارت داخله آغاز یافت، من می گفتم که اتهام غلط است  ومن با خان محمد خان مرستیال هیچوقت تماسی نداشته ام. یک بار پرسیدند، که وکیل سیف الرحمان را میشناسی؟
 گفتم، بلی . زیرا من واو هر دو وکیل ولسی جرگه بودیم.  . .

چند وقت بعد، در حالی که چشم ها ودست هایم را بسته بودند، به وسیلۀ یک موتر به محوطه یی رسیدیم. بعد طرف یک تعمیر که گمان می کنم یکی ازتعمیرهای ارگ شاهی (  که برایش ارگ جمهوری نام گذاشته بودند)، یا تعمیرکلوپ عسکری  بود. دست هایم را باز کردند ودستمال را هم از روی چشم هایم برداشتند. در اتاقی که داخل شدم ، چند نفر نشسته بودند . من که تا آن لحظه اصلا ً نمیدانستم که مرا به کجا می برند، در آنجا ابلاغ شد که این اینجا محکمۀ دیوان حرب است وشما محکمه میشوید. من اعتراض کرده واز پیشامد ها وتوقیف بی موجب شکایت نمودم. نبی فراهی گفت. زرمتی ازدوستان خانوادۀ سلطنتی است. من گفتم که نظام شاهی بود وبسیاری ها ارتباط داشتند. بازهم نبی  فراهی گفت ، وی با سردار ولی هم دوستی داشت.
گفتم او شخص دوم مملکت بود. کی نبود که او را نبیند.
غلام فاروق خان لوی درستیز سابق که دانستم رئیس  محکمه بود، گفت شخص دوم شهزاده احمدشاه بود. من گفتم ، مگر خودتان هفتۀ چند روزسردار عبدالولی را نمی دیدید ؟ همه میدانید که او بعد از شاه قدرت داشت .
بعد از این گفت وشنید مختصر، مرا دوباره به محبس دهمزنگ بردند. در آنجا ابلاغ شد که برای من جزای ده سال محبس و ضبط  همه دارایی تعیین شده است." (4)

 با توجه به آن طرزالعمل و پیامد جریان محکمۀ مضحک،عجب است که اعضای محکمه نشرمیده اند تا اندکی سر درگریبان ببرند وبیندیشند که  پس محکمه چیست ؟ شخص حاضر شده ادعا دارد که ما را شکنجه نموده وعذاب داده اند تا اعتراف نماییم که کودتا می نمودیم .اما محکمه در حالی که حرف او را نمی خواهد بشنود، دوسیۀ جعلی و تهیه شده در اثر شکنجه را مدار اعتبار قرار میدهد. زیرا فرمایش ولزوم دید چنین بود. همانطوریکه در بالا نیز  گفته شد نیت شان فقط محکومیت بود 

چنان بود که درفرجام کار، پرنده هایی را که با دام توطئه ودسیسه  گرفته ودر قفس نهاده بودند، "محاکمه" نمودند.

چند تن از اعضای " انقلابی " محکمه خواستار اعدام کسانی بودند که محکمه میشدند. سخنان رئیس محکمه را که در صفحات پیشی دیدیم، بنابر ضرورت بار دیگر میاوریم : " متهمین هژده نفر بودند، رفقای انقلابی داؤود خان که درین دیوان عضو بودند، اصرار داشتند که همۀ اینها اعدام شوند. اما رهبر چندین بار امرغور وتجدید نظرداده وهدایت می داد که تا حد ممکن جزای اعدام تخفیف شود. در نتیجه برای باردوم  دوازده نفر وبا تصمیم آخرین شش نفر به اعدام محکوم شدند ورهبر حکم اعدام را امضأ کرد ."
در واقع پس ازپیشنهاد ها واصرار ها و تجدید نظرها، تفاهم محمد داؤود خان و رفقای انقلابی اش " به تعیین جزای پایانی میرسد:

برای شش تن حکم اعدام تعیین گردید، که عبارت بودند از :

1-                              محمد هاشم میوندوال که پیشتر به قتل رسیده بود.
2-                              خان محمد خان مرستیال
3-                              سید امیر قوماندان هوایی
4-                              وکیل سیف الرحمان
5-                              دگروال ماما زرغون شاه
6-                              محمد عارف شنواری مشهور به عارف ریگشا.

ودیگران :

7-                              عبدالرزاق خان ، حبس ابد
8-                              سید هاشم پاچا. حبس ابد
9-                              امین الله خوگیانی دگروال.  حبس ابد
10-                          جگرن اکرم  پیلوت . حبس ابد
11-                          یاغستان . از جملۀ متنفذین شنوار.حبس ابد
12-                          ممتاز  پیلوت.  حبس ابد
13-                          جنرال نیک محمد سهاک. چهارده سال
14-                          حاجی هزارگل.هودخیل  محکوم به دوازه سال زندان
15-                          حنان خان جاجی.  دوازه سال زندان
16-                          سردار خان جاجی . دوازده سال زندان
17-                          سعدالله کمالی  دوازده سال زندان
18-                          بازمحمد زرمتی. وکیل سابق شورا. دوازده سال زندان ومصادرۀ دارایی هایش.
19-                          جنت خان غروال دوازده سال زندان
20-                           حاجی فقیر محمد دوازده سال
21-                          مولوی غلام حیدر،پدر وکیل سیف الرحمن دوازده سال
22-                          دگروال کوهات دوازده سال .
23-                          جنرال محمد رحیم  ناصری. ده سال . نامبرده درزندان وفات یافت .
24-                           حاجی الله نظر خان دستوخیل وکیل کوچیها به دوازده سال حبس و مصادره تمام جایدادش
25-                          گل شاه علیخان  هفت سال زندان
26-                          سیدباطن شاه دگروال شش سال زندان
27-                          جنرال عبدالسلام  ملکیار پنج سال
28-                          نوراحمد خان پنج سال
29-                          دگروال مهرعلی زلال  پنج سال
30-                          جگرن سیف الرحمان پنج سال
31-                          دکتور عصمت الله امین. برادر زادۀ خان محمد خان مرستیال
32-                          دکتورمحمد نذیر امین  دوسال .( برادر زادۀ مرستیال )
33-                          نقیب الله برادرزادۀ خان محمد خان مرستیال.  پنج سال
34-                          لمری بریدمن عبدالجمیل صمدزی
35-                          جگتورن محمد اکبر پوپل
36-                          دگروال شیرافضل خان. پنج سال
37-                          جگرن محمد اکبرخان. پنج سال
38-                          شاه ولی جاجی پیلوت.  پنج سال
39-                          حاجی اقبال خان. پنج سال
40-                          حاجی الله گل هودخیل . دو سال
41-                          مولا گل هودخیل . دوسال
42-                          جنرال عبدالجبار ملکیار. بعد ازیک سال رهاشد    
43-                          جگرن توره کی
44-                          خیرالله منوربه دلیل آشنایی با قدیر نورستانی به زودی رها شد.( تبصرۀ پوهنیار. ص 277 ظهور مشروطیت . . .) (5)



محکمۀ تاریخ

اما تاریخ نیز محکمه وحکم هایی دارد. محکمۀ تاریخ چشم به راه زمان وارایۀ سند ودفترودیوانی می نشیند که درسینه دارد. پیروزی دادخواهانه زمانی نصیب تاریخنگار تواند شد که آن مدارک نهفته درسینۀ تاریخ را دریابد . به دست آمدن مدرک وسند ثقه وگواه صادق، تکیه گاه مطمین برای قضاوت وپیام آورنظارت وجدان پاکیزه اش میشود.میدانیم که تاریخ وبه ویژه تاریخ معاصرافغانستان،سرشارازتوطئه ها،فریبکاریهاودسایس گوناگون است. آن چه امروزدراختیارما نهاده است، ره به سوی شناخت آن توطئه ها ی  خفت وخوار و دسیسه آمیز گروهی  می برد که با جان مردم به بازی نشستند.
تاریخ  صدا وفریادی نیز دارد. باید آنرا شنید. برای شنیدن آن صدا، باید آمادۀ شنیدن فریاد های در گلو خفتۀ انسانهایی باشیم  که " فاتحان " برایشان " تاریخ "نوشته اند. مسلم است که  فاتح " امتیاز بزرگی دارد. یکی از چیز هایی که مؤرخ باید مراقب  باشد، آن است که قصۀ گذشته را منحصرا ً فاتح برای آینده گان بگوید "  
                                     
و ما شاهد بوده ایم که فاتحان دسیسه ها، تاریخ نوشته اند. 
 اما آن امتیازناشی از دورۀ زمامداری فاتحان وتاریخ مجعول آنها نتوانسته است برای همیشه، مانع  شنیدن فریاد ها و دسترسی به حقایقی شود که مؤرخ آزاده آنها را میشنود. دسترسی به همان اسناد جعلی فاتحان وقت و دیدار با مظلومیت بیگناهان است که ضرورت سرزنش توطئه گران را مطرح میکند.

شاید برای کسانی که سعی در جهت تنزل تاریخ تا سطح افسانه سرایی هایی کسالت آورپیشینه ودیرینه دارند، چنین موقف سرزنش آمیزپذیرنده نباشد. که نباشد!
اما هنگامی که پس از گذشت چند دهه، سرگذشت ها و قصه های درد آمیز زندان دهمزنگ، تصویرهای فریاد آمیزمیشوند ودیوارها وسلول های بیگناهان شکنجه دیده را به حیث یک واقعیت تاریخی در نظرما مجسم میکنند، همه جا آیینه یی میشوند که در آن ها چهره ها وفریادهای بی حرمتی آشکارا به کرامت انسانی را می نگریم، هنگامی که حواس ما بدانها معطوف میشوند؛ وآن فریاد ها وناله هایی که از قتلگاه پلچرخی بر میخیزند، ما را همراهی میکنند،آیا میشود خویش را ازداشتن موقف سرزنشواربرحذر داریم. ؟ ما نتوانسته ایم شانۀ خویش را اززیربارچنان ابراز احساس وجوابدهی به تاریخ بیرون آوریم.
افزون برآن، رویداد نگاری های امروزینه، نه تنها نگارنده را به تفکردرخواستگاه وپیدایی علل فرا میخواند، بلکه الزام موضعگیری دربرابرکردارهای انسان آزارانه ومغایرعدل وانصاف را به او پیشنهاد میکند. بازنویسی تاریخ واقعی کشور ما که امر ضروری است ، به لزوم دو عنصر یاد شده در بالا نیازمند میباشد . ازینرو نمیشود خود را از زیر بار مسؤولیت سرزنش پلیدی ها وارهانید.

در همین راستای گوش دادن به فریاد تاریخ درمورد مظلومیت محمدهاشم میوندوال( که به عنوان شخصیت محوری برای سرکوب ها در نظربود) و تعداد دیگری از بیگناهان نیز ملزم به اتخاذ موضع اعتراضی وانتقادی براعمال ناشایست میشویم .محکومیت جریان توقیف ، شیوه ها وراه های تحقیق ومحکمۀ بیگناهان را که در کودتای نام نهاد میوندوال بازنگریسته ایم ، ازهمان جمله است.

دریافت ویژه گی های آشکار وبی پردۀ محکمۀ نظامی که نه تنها فرسنگ ها از عدالت فاصله داشت ، بلکه صحه گذاریک  توطئۀ دولتی بود، انسان وارسته ازعلایق گوناگون به آن دولت را، به محکومیت آن عملکردها وفیصله ها فرا میخواند. آن محکمه ،محکمه یی نبود که با بازسنجی وبازنگری رویدادها عطف کند. وهیچ یک ازاعضای آن با پیشینۀ قضاوت وارسته وبا صفای تمیز حق از باطل وخصلت رعایت عدالت آشنا نبوده اند.

در زمینۀ قتل میوندوال وبعد صدورحکم اعدام برای او شایان یادآوری است که توطئه گران اندیشیده وپنداشتهبودند، اگرمیوندوال را زنده بگذارند و محاکمه نمایند،جریان محاکمات او ازگونه های عادی نیست. خبرنگاران ویا نمایندگان برخی ازنهادهای بین المللی سعی خواهند نمود که دروقت محاکمۀ او حضور بیابند. درآنصورت، محکمۀ مضحک ومسخره، بدون تردید موضوع بازتاب گسترده یی در سطح جهانی خواهد یافت و پرده بیشتر از روی توطئه وشکنجه ها برخواهدافتاد. پس ترجیح دادند آن مرد بیمارو شکنجه دیده را با به دست آوردن همان مدرک ناشی از آزار وتوهین وتحقیری که نیمه شب ها به کار می بردند، به زودی صبح هنگام در زندان دهمزنگ از میان بردارند وبعد محاکمه نمایند.
 تردیدی نتوان داشت که دستۀ دسیسه سازکه به راه ورسم فرهنگ وسنت استبدادی به ویژه به نصب العین های محمد نادرشاه ومحمد هاشم خان علاقمندی بیشترداشتند، ازافشأ شدن توطئه در همچو جلسات  می هراسیده اند. دسیسه یی که وجوه مشترک اش را دردستگیری واتهامات دروغین علیه عبدالملک خان عیدالرحیم زی نیزمیتوان دید؛ علیه میوندوال وبیش از چهل تن دیگر باز هم روی دست گرفته شد.

 برمبنای چنان دسیسه یی، چهرۀ سیاست توطئه آمیز همراه با آشکارترین شیوۀ نقض حقوق بشردرمحکمۀ فرمایشی دربسته  مضحک وننگین بار دیگر آشکار گردید.
 توطئه گران هرچند موفقانه کوشیدند جریان حوادث را با وقایع جعلی وبهره گیری از قدرت، درراستای تصامیم پیشین چنان سمت وسو بدهند،  که با اهداف سیاسی مورد نظر سازگار باشد، ولی می بینیم که گذشت زمان، آن توطئه وچهره ها را معرفی نموده ومحکوم می نماید.

نتیجۀ کاراندکی که درسال پسین روی کودتا های نام نهاد، ونتایج  آن بگونۀ فشرده از طرف ما به نشر رسید، حکایت از چنین محکومیتی دارد. ازین رو آگاهانه با اتخاذ مو قف محکوم کنندۀ نظام واشخاص توطئه گر، در پی آن بوده ام که وضاحت تشخیض ظالم از مظلوم درمسایل تاریخ سیاسی وحاکمیت در افغانستان فراموش نشود. به منظور توضیح بیشتر موضع گیری ها دربررسی مسایل تاریخ کشور، مانند موضعگیری در قبال توطئه گران کودتا های نام نهاد، خاطر نشان شود که بیطرفی را درجمع آوری اطلاعات وانعکاس دادن مدارک رعایت می نماییم . اما پس از آشکار شدن سیمای اهریمنی مردم آزاران وانسان کشان، این بیطرفی به طرفداری بیگناهان و محکومیت گناهکاران میرسد. زیرا به وضاحت می بینیم که ازیکطرف توطئه کرده اند واز طرف دیگر در برگهای تاریخ رسمی ویا نوشته های توجیه آمیز خویش سیاه را سفید نوشته اند. اما وقتی آن حاکمیت بیدادگرانه به پایان میرسد، و روشنی روز بر برگهای نهفتۀ تاریخ پرتو می افگند، آن تاریخ جعل آمیز، رسمی و دروغ آلود طرد میشود. 
          
                   در ظلمت شب هرچه کند مرد رواست
                    در روشنــی روز همــان نتـــوان کــرد.

در یافت واقعیت های چند کودتا ی نام نهاد ومنجمله دستگیری بیش از چهل تنی که همراه با میوندوال دستگیر شدند، از آن نمونه ها است.
 از هنگامی که برایم مسلم شد، کودتایی به رهبری محمد هاشم میوندوال مطرح نبود؛  بلکه توطئه یی علیه او و دیگران طرحریزی شده بود، ذهن من بیشتر متوجه خواستگاه های سیاسی توطئه ونحوۀ رفتاری بود که عُمال دولت در پیش گرفتند . جای خوشبختی بود که مدارک جمع آوری شده ازطرف دوست گرانقدرم،جناب داؤودملکیاردریچۀ امیدوارکننده یی را به سوی روشن شدن مستند مسأله وحل نیازهای یادشده در بالا فراهم می نمود.

 با مشاهدۀ ثمرۀ زحمات جناب ملکیار، پاره یی از منابع در دست داشته و به تکرارنشستۀ پیشین را که مدتها پیش به دست داشتم، کنارنهادم. زیراکارپرزحمت وبکرایشان کارگاه آماده وفعالی را دراختیارکسی قرارمیداد که به نگارش موضوع مشخص مراجعه نموده بود. فلم های ویدیویی، صدا های که در نوار ها به ثبت رسیده اند؛ عکسها ونامه های متعددی که جناب ملکیار فراهم نموده بودند، برای تشریک مساعی ما به منظور دنبال نمودن مستند ومقنع موضوع بسیارگرانبها بودند. در واقع با کارمشترک خویش نه تنها به روشنی  بیشتر، دقیقتر وقناعت بخشتر رسیدیم ؛ بلکه آرزومندی همیشگی ما در خلال تماسها این بود که گامی  فراترازهدف روشنی موضوع و دریافت پای دسیسه برداریم. گامی که درس عبرت را گوش آویزدولتمردان آیندۀ کشورما بیاویزد تا با فرهنگ توطئه علیه مخالفین، بگسلند. شاید بهترین خدمت در گسترۀ مقولۀ عبرت تاریخی که افغانستان به آن نیاز بسیار دارد، همین عبرت برای گسست از راه های توطئه آمیز وفرهنگ حکومتداری آمیخته با دسیسه باشد.

برای ما، هنگام انتشار نبشتۀ کودتای نام نهاد، برای شنیدن صدا ویا انتشارنوشتۀ اشخاصی که از ایشان در جریانات استنطاق ها ودستگیریها واعدام ها نامبرده شد،هیچ نوع ممانعتی مطرح نبود. به همین اساس بود که در بازتاب نظریاتی که ازجوانب مختلف در اختیار ما قرار گرفت، سعی نمودیم.
                                               *
 بحث پیرامون کودتای نام نهاد میوندوال و قتل او هر چند درینجا پایان میابد، اما همانگونه که نخستین بارنیست که پیرامون جریان آن جفاورزی  نوشته یی تهیه میشود، واپسین بارنیزنتواند بود. تصور میشود که با وجود تمرکزکار پیرامون روشن شدن پاره یی از مسایل، هنوزهم سعی وکوشش بسیاردرکاراست تا زوایای که درتاریکی نهفته اند روشن شوند. این موضوع را به ویژه درزمینۀ قتل میوندوال میتوان یادآوری نمود. چنان چی خواننده گان نیز ملتفت شده اند، میوندوال درهنگام صبح در زندان دهمزنگ به قتل رسیده است. برای اثبات قتل او وبرای تردید به ادعای خودکشی، هر آن چی  مدارک وقراین وشواهدی را که به دست آوردیم، انتشار دادیم . اما این نیاز برجای مانده است که چهرۀ شخصی که او را به قتل رسانید، شناسایی نشده است. هرچند  می گوییم شاید تاریخ به این پرسش نیز پاسخ بدهد، اما از سوی دیگر، آشناشدن ما با نیت توطئه ونحوۀ رفتاربا زندانیان ما را به شناسایی چهرۀ حکومت استبدادی کمک میرساند.. به دیگر سخن ، حتا اگرچهرۀ انسانی که دست درگلوی  میوند وال برد شناخته نشود، سیرکلی جریان که از تصمیم به گرفتاری تا زندان وشکنجه هاومحاکمات دراختیارمااست، چهره و اعمال حکومت استبدادی را که مادر هر نوع  توطئه ودسیسه بود، می شناساند. .

چنان که دیدیم ، اشخاص ذیدخل درآن جریان جفاورزی و مردم آزاری ، به سهولت میتوانند، پای خویش را با توجیهات گوناگون ازمعرکه بیرون بیاورند!!
حتا اگرکسانی به این باور باشند که درآن هنگام با نیت رعایت حقوق وکرامت انسانی در برابرمتهمین رفتار می نمودند، در واقع پرزه هایی بوده اند، جا یافته ویا جا داده شده در ماشین غلط . نظامی که در آن رئسا و زورمندان اش ، تصمیم گرفتند که عده یی را به زندان بسپارند وبه خیانت متهم نمایند، اما درِ هرنوع صدای اعتراض را بسته بودند، نظام خود رأی واستبدادی بود. تمامی رفتار ها وهنجارهای دیده شده در برابرمتهمین از همان نظام خبر میدهند. همان بود که آن نظام حد اقل آزادی مطبوعات رابرنتابید. وبرای آنکه محکمه نیز صحه گذارفرمایشات ولزوم دیدهای از پیش تعیین شده باشد، ازمحول نمودن آنها به  محاکم غیر نظامی طفره روی شد وبا چاق نمودن ادعامبنی بر وابستگی به پاکستان واتهام خیانت به وطن، محکمۀ نظامی دایرگردید. نقد ومحکومیت آن راه وروش حکومتداری تنها خدمت به ضرورت بیان حقیقت وسرنوشت قربانیان وشکنجه دیده گان نیست ؛ بلکه میتواند درسی برای حال وآیندۀ جامعۀ ما نیز باشد.

 ***


توضیحات و رویکرد ها

* برای تهیه وترتیب بعدی متن کودتای نام نهاد میوندوال نیز ضرورت به بازنویسی متن انتشار یافته داریم.  دوستانی که پیشنهادات ومعلوماتی در زمینه دارند، لطف نموده آنها را به آدرس کابل ناتهـ بفرستند.

1- برای پی بردن بیشتربه کیفیت محکمۀ نظامی ، لازم است که به صلاحیت مسلکی هرکدام ازاعضای محکمۀ نظامی نیزتوجه نماییم. چنانکه دیده میشوداعضای محکمه، نظامیانی بوده اند، نا آشنا به داوری تمیز درست از نادرست وفاقد استقلال وصلاحیت در قضاوت. همزمان با آن کسانی بوده اند، که میدانسته اند، کودتایی از طرف میوندوال و دیگران تدارک دیده نشده بود. ترکیب اعضا، نشاندهندۀ وحدت عمل طرفداران سردارمحمد داؤودخان وجناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان است.

2-  نبی عظیمی. کتاب اردووسیاست( در سه دهۀ اخیر افغانستان )  ص 107  

3- گذشته ازبی اعتنایی به حقوق انسانها درموارد محاکمات، که درنظام های دیکتاتوری واستبدادی، همواره اصل پذیرفته شده یی است، مشوره وتصمیم مشترک طرفداران سرکوب ها وبه احتمال بسیار که تجارب پیشینه حکومتداری خانواده گی نیزطرف توجه محمد داؤود خان بود . یکی ازین تجارب، محکمۀ فرمایشی وجفا آمیزی است که محمد نادرخان برای محمود سامی ومحمد ولی خان کفیل سلطنت شاه امان الله خان دایرنمود.درآن محکمه تعدادی ازمردم حق شرکت داشتند تا ناظرسیرجریان باشند. برخورد های اهانت آمیزهمراه با ادعای دروغین وجعلیاتی که علیه محمد ولیخان بکار میرفت، سبب اعتراض برخی از شرکت کنندگان گردید. در نتیجه محمد ولیخان به چند سال حبس محکوم شد. اما دیری نگذشت که محمد نادرشاه تصمیم اصلی خود را عملی نموده  امر به اعدام محمد ولیخان داد.
 محمد داؤودخان که به پذیرش راه ورسم حکومتداری محمد نادرشاه ومحمدهاشم خان بیشترعلاقمند بود،تجربۀ محکمۀ محمد ولیخان را ازنظر فرونگذاشت. هیچ جای گمانی وجود ندارد که در صورت دایر شدن محکمه یی برای محمدهاشم میوندوال، جریان محکمه به دادگاه افشاگرانۀ دسیسۀ حکومت تبدیل میشد. تصمیم عجولانه به قتل میوندوال را این خوف آنها بار آورد. تجربۀ سید اسماعیل بلخی را نیز درنظرداشتند. او کسی بو.د که پس از گرفتاری ، درجریان استنطاق، تصمیم خویش را مشروع نامید و از اوضاع غمبار جامعه سخن گفت. حکومت او  وکسان دیگر را سالیان متمادی بدون محکمه وبدون سرنوشت در محبس نگه داشت.ازدایرنمودن محکمه برای عبدالملک عبدالرحیم زی نیز هراسیدند. . . .

4- مصاحبۀ تلفونی جنا ب داؤود ملکیاربا بازمحمد زرمتی .  

5- متأسفانه با وجود کوشش های که به عمل آمد، هنوز هم موفق نشدیم که شرح حال وتفصیل جریان دستگیری هر کدام آنها را که پرده برداربرگهای نهفته یی از آن کودتای  نام نهاد تواند بود، تکمیل نماییم. درزمینه تهیۀ نامها،به فهرستی که جناب دکتورعصمت الله امینی تهیه نموده و طی نامه یی عنوانی نگارنده فرستاده است وهمچنان فهرستی که مرحوم سید مسعود پوهنیارتهیه کرده مراجعه نموده ایم. در واقع از مجموع آن دو به گرد آوری نام 45 تن موفق شدیم. پوهنیار شرح  مختصر14 تن را نیز در پایان کتاب خویش آورده است. مراجعه شود به پوهنیار.کتاب ظهورمشروطیت وقربانیان استبداد. درافغانستان. جلد او ل ودوم. پوهنیار نیز مانند میرمحمدصدیق فرهنگ ( ص9 افغانستان در پنج قرن اخیر ) و صمد غوث( ص 288 سقوط افغانستان.  ترجمۀ فارسی ) از45 تن زندانی یاد میکند. محمد نذیرکبیرسراج نویسندۀ کتاب " رویداد های نیمۀ دوم سدۀ بیست در افغانستان"، از زبان غلام فاروق خان رئیس محکمۀ نظامی مینویسد که "متهمین 18 نفربودند. . ." . اگر منظور تعداد همه متهمین باشد،با توجه به تعداد بیش از 40 تن ، میتوان آن را اشتباه تایپی نامید. ولی درینجا بیشتر این تصورمیرود که تعداد متهمینی که به محکمۀ نظامی یا دیوان حرب سپرده شدند، 18 نفر بوده است. زیرا برای تعدادی ازمتهمین ، بدون اینکه روی محکمه را دیده باشند، مدت های حبس ابلاغ گردید.